سلام

من دختر آروم و ساده و بی آلایشی ام در واقع یعنی چه در برخورد با نزدیکان چه با غریبه ها خودمم نقش بازی نمیکنم و دروغ نمیگم و هم رفتار و هم گفتارم صادقانه است و بی شیله و پیله حرفام رو میزنم.

اینجا هم میگم من عاشق شدم و این عشق رو کم کم پیدا کردم نه یه باره بلکه به مرور . من عاشق منش و رفتار یکی ازهمکارانم شدم و به تبع طرف مقابلم هم منو دوس داشت و قصد داشتیم ازدواج کنیم .

این که میگم عاشق بودیم حتی یک بار هم در این یک سال حتی انگشت ما به هم نخورد فقط تنها مسئله ای که ما به هم نرسیدیم مخالفت خانواده ایشون و در واقع مادرشون با ازدواج ما بود .

ایشون بسیار آدم با شخصیت و متینی بودند و ما تمام این یک سال رو صبر کردیم اما خانوادشون راضی نشدن .

خلاصه ایشون بعد یه مدت به اجبار خانواده ازدواج کردن. بماند که به من فوق العاده سخت گذشت. در هر صورت من دختری نبودم و نیستم که اهل دوست بازی و این حرفا باشم که وابستگیهایی که بوجود میاد اونم بدون هیچ نتیجه ای که جز افسردگی ( اگه وصال نباشه که من تجربش رو نه بصورت دوستی بلکه به قصد ازدواج داشتم که قسمت من نبود و شاید در صلاح من نبود نمیدونم ) حالا این دختر به شدت احساس تنهایی میکنه هیچ وقت هم حاضر نیستم دوباره رابطه ای رو شروع کنم که شکست و وابستگی توش باشه .

هر چند که در سن من تنهایی و نبود همدم واقعا آزار دهنده  ترین مرحله از زندگیه. نیاز به همدم اونم کسی که واقعا از هر جهت بتونی باهاش بسازی باعث دلخوشی و دلگرمی یه دختر میشه تا بتونه توی زندگیش موفق باشه .

البته من الان نه خواستگار مناسبی که بپسندمش دارم و نه دیگه در سنی هستم که خواستگارهای جور واجور داشته باشم حالا من موندم تنهایی. به نظر شما چیکار کنم که فشار روحی کمتری داشته باشم و انقد تنهایی آزارم نده


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)