خانواده برتر

برادرخوبم

برو سمت یه عشق بهتر و والاتر

منم تو 28 سالگی با یه خانم مطلقه آشنا شدم ا.ایل حس خاصی بهش نداشتم، اتفاقا اون عاشق من بود چون من ازش سرتر بودم،  اون یه زن شهرستانی با سواد سیکل و از نظر مالی فقیر بود ، ازخداش بود که با من دوست شده بود وهمه کاری میکرد، کم کم بخودم اومدم دیدم عاشقش شدم برای دیدنش تو اخرهفته ها  لحظه شماری  میکردم ، تمام هفته به سختی میگذشت تا 4شنبه بشه و من برم ببینمش، سه ماه اول اشنایی  با اون بهترین دوران عمرم بود چون عشق رو تجربه میکردم برای اولین بار ،  صداش رو ضبط کرده بودم و عکسش رو و طول هفته نگاه میکردم و بیادش بودم حتی عطر اونو گرفته بودم و بو میکردم تا بوی اونو حس کنم ، اس ام اس هاشو ذخیره کرده بودم ، بهم انرژی میداد، شد بود همه زندگی

بعد از 6ماه من بخاطر کارم به یه شهر خیلی دور  رفتم و هرماه فقط یه روز میتونستم ببینمش ، بعضی وقتها که بهش زنگ میزدم میدیدم گوشیش مشغوله و شک میکردم ولی اینقد دوستش داشتم که اصلا فک نمیکردم با کسی باشه، فک میکردم همونطور که من عاشقشم و به خاطرش با هیچ کس دیگه نیستم اونم همینطوره

بعد از 5 ماه اعتراف کرد و با کسی اشنا شده گفت چون به پول نیاز داره مجبور شده باهاش دوست بشه و با من خداحافظی کرد برای همیشه ، من اون لحظه شکستم ، بعد از چند روز  بهش گفتم من حاظرم اون پول رو بدم به شرطی که قسم بخوره که دیگه با اون نباشه اونم سریع قبول کرد قسمش دادم گریه کردم اونم گفت باشه اگه تو بدی فقط با تویم ، منم خوش خیال پول رو دادم ولی حس میکردم هنوزم با اون طرف هست مخصوصا که من تو یه شهر دیگه بودم و نمیتوستم کنترلش کنم ، بعد از اون بازم از پول گرفت بعد از 3ماه یکی از دوستای صمیمیش که دلش برام سوخته بود بهم گفت فلانی با اون پسره هنوز دوسته و اصلا ازش جدا نشده و به تو دروغ گفته که ازت پول بگیره چون اون پسره بهش پول نمیده ولی چون خوش هیکله و خوشتیپه این ازش  خوشش میاد آ باور کنید اون لحظه نابود شدم ، سکته نکردم ولی موی سرم سفید شد، الان تمام شقیقه هام  سفید شده از غصه

غصه پولم رو نمیخورم ولی عصه دلی رو میخورم که ازم شکست هنوز که هنوزه بهش فک میکنم به روزهای خوبی که باهاش داشتم به خاطراتش به عکسش

گریه میکنم هیچ وقت از یادم نمیره نمیتونم فراموشش کنم حتی اگه ازدواج کنم واقعا شکستم و نابود شدم و هیچ امیدی ندارم