خانواده برتر

من جای شوهرت بودم طلاقت میدادم هم خودم راحت میکردم هم تورو    والسلام

عزیرم شرایط سختیه ولی تا کی میتونی این شرایط رو تحمل کنی؟
بالاخره شماهم نیاز داری، شوهرتم نیاز داره، میتونید تحمل کنید؟ بالاخره صبرتون تموم میشه؟ دلت نمیخواد بچه دار بشی؟
به ظر من مشکل شما جدی تر از اینه که بشه نظری داد و نیاز به مشورت با ی متخصص داره،
بله اگر تمکین نکنید گناه کردید و میتونه زن بگیره اما به فکر خودتم باش نهایتش که چی؟

ازدواج شما اجباری بوده درست اما حالا که شما ازدواج کردی باید به وظیفت عمل کنی
تمکین حق مرد برزنه تامین مالی هم حق زن برمرده البته حقوق بسیار مالی دیگه

بلاخره یا باید باهاش زندگی کنی و به وظایفت عمل کنی یا به یک زن دیگه راضی بشی یا طلاق بگیری با یکی که دوسش داری ازدواج کنی دیگه خارج از این سه گزینه که نیست
هرکدوم با روحیات و عقلت سازگارتره انتخاب کن
البته نظرشخصی من اینه که به عنوان یک همسر تمکین کن زندگیتونگه دار چون اون دوگزینه دیگه بهای سختی داره
آیه قرآن هم شاید بتونه بهت کمک کنه

یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا یحَلُّ لَکُمْ أَن تَرِثُواْ النِّسَاءَ کَرْهًا وَ لَا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُواْ به بعضِ مَا ءَاتَیْتُمُوهُنَّ إِلَّا أَن یَأْتِینَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَیِّنَة وَ عَاشرِوهُنَّ بالْمَعْرُوف فَإِن کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسیَ أَن تَکْرَهُواْ شَیْا وَ یجَعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیرْاً کَثِیرًا.
ای کسانی که ایمان آورده‌اید! برای شما حلال نیست که از زنان، از روی اکراه (و ایجاد ناراحتی برای آن‌ها)، ارث ببرید! و آنان را تحت فشار قرار ندهید که قسمتی از آنچه را به آن‌ها داده‌اید (از مهر)، تملک کنید! مگر اینکه آن‌ها عمل زشت آشکاری انجام دهند؛ و با آنان، به طور شایسته رفتار کنید! و اگر از آن‌ها، (به جهتی) کراهت داشتید، (فوراً تصمیم به جدایی نگیرید!) چه بسا چیزی خوشایند شما نباشد، و خداوند خیر فراوانی در آن قرار می‌دهد!
سوره نساء، آیه 19

تیتر ربطی به موضوع نداره به نظرم ولی:

تیتر ربطی به موضوع نداره به نظرم ولی:

از نظر دینی اصن نباید با کسی که دوسش ندارین زندگی کنین

سلام بنده متوجه نشدم که شما در دوران عقد هستیدیا در زیر یک سقف اگر در دوران عقد هستید واز شوهرت تنفر داری نباید به این زندگی ادامه دهی ومحترمانه عدم علاقه ات را به وی گوشزد نمایی وتوافقی از هم جدا شوی ولی اگر زیر یک سقف رفته ای وشوهرت نفقه ات را می پردازدبرشما تمکین واجب است واو می تواند از شما شکایت کند وحتی بعدا محرز شدن به دادگاه به شما فرصت داده می شود واگر باز سرپیچی کردی دادگاه به او اختیار ازدواج مجدد را می دهد خوب شما دلیل اجباری بودن وتنفر خودت رابیان نفرمودی تا بتوانیم برای ان راه حلی پیشنهادبدهیم چون بدون شناخت از همسرتان این منصفانه نیست حرفی بزنیم که باعث مسئولیت گردد.

ببخشید ولی وقتی شما هردوتون به صراحت به هم میگین از هم نفرت دارین (و ظاهرا واقعا هم همینطوره) چرا توافقی از هم جدا نمی شین؟

اگه واقعا ازش بدت میاد میتونی بهش بگی بره زن صیغه کنه ولی حالا که داره خرجتو میده مسلما تو هم باید تمکین کنی بعدم بالاخره که چی؟تا ابد میخواید مثل دو تا غریبه کنار هم باشید؟

تنها راه فرار ...برو طلاق بگیر
میخوای زندگیت بسازی؟ میتونی بهش علاقمند بشی؟ یا اون تغییری بکنه که تو بهش علاقمند بشی؟ دست به کار شو برو مشاوره. اگه اهل حل کردن مسائلت هستی گره زندگیت رو باز کن.


آقای نجفی صریح بگو... عنوان های بدبخت رو اینقدر با کژتابی و آینه کاری انتخاب نکن!

دوست گلم اگر ازت شکایت کنه می تونه به زور مجبور به تمکین کنتت!! 

صبور باش و سعی کن بهش علاقمند بشی...

ببینین...نمیدونم این راهی که من به فکرم رسیده رو میپسندین یا نه.من خیلی به این پیشنهاد خودم فکر کردم که بگم یا نه...ولی...
خواهر گلم...یه رابطه هرچقد هم بی احساس باشه...میتونه تا حد خیلی زیادی عاطفه و هیجان طرف و تحریک کنه...
من فکر میکنم...شما بهتره هر اتفاقی رو که افتاده برای خدا یه لحظه بذارین کنار...و مثل یه زنی  که همسرشو دوس داره با ایشون رابطه داشته باشین...مثل همه زنا بستر و آماده کنین خودتونو درست کنین...میدونم شنیدن این حرف برای شما سخته و قطعا خیلی ها واکنش نشون میدن...ولی فرض کنین 1بار استخدام شدین واسه رفع نیاز یه مرد...توروخدا از حرف من برداشت اشتباه نکنین...میدونین...من حس میکنم اگه مثل همه زنا این کار و کنین...خب من به شخصه اگه مرد باشم ناخودآگاه حس علاقم حتا اندازه یه ارزن هم شده تحریک میشه...درسته همه بعد از علاقه رابطه دارن و این رابطه علاقشونو بیشتر میکنه...
شما برعکسشو امتحان کنین به نظرم یه راهی باز میشه برای جفتتون...من فکر میکنم بعد این رابطه علاوه بر اینکه همسرتون آروم میشن...بلکه ته قلبشون یه حس خاصی نسبت به شما پیدا میکنن...که این میتونه شروع خوشبختی ای باشه که شما ازش بی خبرین...یه مدت کل کل نکنین بحث نکنین با ایشون... من فکر میکنم این راهی که گفتم جواب میده...
از رو این جمله ای که سر تیتر سوالتونه...فکر میکنم همسرتون آدم بدی نباشن...حتا میتونن خیلی عاشق بشن...بهشون فرصت بدین...
من میتونم بگم تا 65درصد راهی که دادم جواب میده...زندگی رو به خودتون برگردونین!

نمی دونم چرا این پست رو خوندم فقط این به ذهنم اومد که ممکنه بعد ها بیای پست بزاری و بگی همین رابطه جنسی منجر شده گرم بگیرین و به هم علاقه مند بشین !!!

شما گفتین
"این استرس و نگرانی رو درس و تموم زندگیم تاثیر گذاشته"
یعنی چی اونوقت؟؟!!!!!!!!!!
اصلا آخرش که چی؟
من نمیدونم چی باید بگم.
فقط مشاوررررررررررررررر
همین

این دیگه چ مدلیشه
با زهرا میم موافقم

سلام خواهر خوبم

به نظر من زمان همه چی رو درست میکنه منم زیاد دیدیم خیلی ها که اصلا همدیگه رو دوست نداشتن ولی با گذر زمان به هم علاقه پیدا کردن شما هم اگه دوست نداری که شوهرت طلاقت بده یا بره زن صیغه کنه بهش بگو که یه خورده بهت زمان بده و شما هم به دید یه نفر که ازش نفرت دارید نگاه نکنید تا شاید بهم علاقه پیدا کردید.

خانم سوال کننده اگه شکایت کنه کاملا حق با شوهرتونه،و از حق نگذریم بهتون لطف کرده
از لخاظ شرعی هم باز حق با ایشونه و درست میگن،حدیث هست ک اگه خانمی شوهرش نیاز جنسی داشته باشه و برطرف نکنه مورد لعن و نفرین تمام فرشته ها قرار میگیره،دقیقا حدیثو نمیدونم اما مضمونش همینه
شما کامل توضیح ندادید جریان چیه،اما احساس میکنم از این انرژی نفرتتون میشه برا ایجاد علاقه صرف کرد،فک میکنم شوهرتون دوستون داره،وگرنه صیغه کردن ی خانم بطور مخفیانه و متوجه نشدن کسی هیچ کاری نداره،و این که بازم برا اینکه ب زور متوسل نشده برا رابطه خیلی خوبه،شوهرتون ظرفیت این ک قدرشو بدونید رو دلره،شما دلایل نفرتتون رو بیان نکردید،بهر حال میشه درستش کنید، رابطه برقرار کنید شاید استارت ی شروع خوب باشه

شوهرم به من هیچ حس خاصی نداره و منم به دلایل منطقی از شوهرم متنفرم
ببخشید این قسمتو ندیدم
به نظر منم بهتره جدا شی
با یه پسر هم موافقم احتمالا چون ازدواج اجباری بوده اصل نکاح باطل بوده

من کاری به مسائل دیگه ندارم تمکین و نشوز و این حرفا

فقط بهت میگم تنفر و عشق از نظر روانشناسا دو روی یک سکه هست

یعنی وقتی عاشق میشی یک قسمت مشخص میشه که عشقه اگه روابط تیره بشه کم کم اون روی دیگه سکه دیده میشه که نفرته ولی این نفرت باید تجربه بشه دلایلیش مشخص بشه
اونوقت جاش عوض میشه با عشق

اینکارو هم یک مشاور یا روانشناس قابل میتونه بهت کمک کنه
اول باید این احساس نفرتو از خودت دور کنی
دیگه نیاز به چیزی نیست

پس به نظر من:
اول به نفرت ازش فکر نکن فکر کن یک ادم عادی هست و نقشی تو زنگیت نداره وقتی برات معمولی شد فکرت باز میشه
دوم فکرت که باز شد خیلی بی طرف فکر کن میشه این مرد رو دوست داشت ؟
سوم ویژگی های خوبشو پیدا کن
تا اینجا فقط برای این بو که یکم به احساساتت غلبه کنی ببینی چی میخوای از زندگی
چهارم با همین طرز فکر مثبت بشینید توی یک موقعیت بدون تنش و دعوا صحبت کنید
از رابطه جنسی و تمکین و زور و جبر حرف نزنید بلکه درمورد اینده زندگیتون منطقی بدون احساس حرف بزنید
ببنید چی میخواید حرفتون چیه خواستتون چیه (بازم میگم پیشاوری نکن و بدون قضاوت حرف بزنید)
اگه نتایج صحبتتون مبنی بر ارتباط و ادامه زندگی بود
باید برید مشاوره تا جفتتون به احساسات منفی و تنفرتون به هم غلبه کنید

زندگی با نفرت چه معنی میده ؟؟ دلیل زندگی بچه دار شدن نیست
اگه بچه هم باشه زندگیش تباه میشه شما درمقابل اون مسئولید شما در قبال خوشبخت کردن خودتون هم مسئولید
خدا از ما خواسته بهترین زندگی رو بسازیم برای همین اینهمه به تفکر و تدبر ما رو فرا می خونه چون با فکر و اندیشه میشه زندگی رو ساخت نه اینکه بازی نکرده باخت

شما مسئول خوشبختی خودت هستی مسئولیت زندگیت رو بپذیر و برای بهتر شدنش بجنگ
تسلیم شدن برای بدبختی کار ادمای بزدله(منظورم از تسلیم شدن تسلیم رابطه با شوهرت نیست بلکه تسلیم زندگی بد و پر از جبر و بدبختی)

خودتو نباز  اگه تا حالا نتونستی تصمیم بگیری از حالا به بعد خوشبختیت یا بدبختیت به دست خودته

سلام ممنون از همه دوستان که وقت گذاشتند و راهنماییم کردند .
ازم راجع به دلیل این تنفر پرسیدید ؟ خوب چطور بگم ؟ خیلی ماجرا داره . از یه دعوا های خانوادگی منشا میگیره تا رسم و رسوم های مسخره قدیم و تهدید و آبرو و هزار تا چیز  دیگه که من و شاید هم شوهرم که کم مقصر نبود قربانیش بودیم .
خیلی راجع به حرفاتون فکر کردم . راستش وقتی بعد از خوندن نظراتون یه خورده منطقی فکر کردم دیدم شوهرم هم اونقدر ها آدم بدی نیست . خیلی اخلاق های خوبی هم داره . از نظر مالی تا الان کم نذاشته . شبا زود میاد خونه تا من نترسم . درسته که تو خونه محبت نداره اما تو جمع سعی میکنه آشناهای دور متوجه مشکلمون نشند . خانواده هامون اما در جریانند .
اما خوب چیکار کنم که هنوز قلبم سر این ازدواج ناراحته . شاید باید به خودم زمان بدم .امشب میخوام با همسرم صحبت کنم . همه چی رو صادقانه بهش بگم .
رابطه بدون عشق رو دوست ندارم . با نظر الی خانوم در مورد سقف و ..موافقم . میخوام اول یه حسی تو دلمون ایجاد شه بعد .
هر چند سخته واقعا برام ولی انگار چاره ای ندارم .
در جواب آقا احسان هم بگم طلاق که اصلا نمیتونیم بگیریم به خاطر خانواده هامون . خودمم چند بار به شوهرم گفتم طلاقم بده برو با هر کی دوست داری ازدواج کن . مشکلات مطلقه اینا هم خودم یه جوری باهاش میسازم . اما راضی نشد و گفت درسته بهت حسی ندارم اما اونقدر هم متنفر نیستم که نتونم تحملت کنم .
 در جواب یه پسر هم باید بگم من تو اوج اجبار قلبم در ظاهر مجبور به موافقت شدم به خاطر یه سری تهدید  .
ازدواجمون خیلی داستان داره که نمیشه کامل توضیح داد .
خدمت عباس آقا هم بگم که ما الان سر خونه زندگیمونیم . دوران عقدمون هم خیلی کوتاه بود . حدود دو ماه .
از همتون میخوام برام دعا کنید . امیدوارم ازدواج های همتون پر عشق باشه نه اینطوری .

بازم ممنونم از نظرای خوبتون . *

وقتی سوال رو خوندم و کامنتها رو خیلی ناراحت شدم ولی وقتی نظر خانم سوال کننده رو خوندم خیلی خوشحال شدم چون کاملا مشخصه زندگیشون عاشقانه میشه وجود مردی که پایبنده زندگی هست و زنی که به خاطر اجبار تو ازدواج با زندگی لج کرده و میخواد زندگیش رو با عشق بسازه براتون دعا میکنم انقدر عاشق هم بشین که همه بهتون بگن لیلی و مجنون

فکر کردی جدا شدی خیلی وضع گل و بلبله؟؟؟؟؟ دور بریز اون داستانهای ترکیه ای ماهواره ای را که زنه از خونه شوهرش میاد بیرون ده نفر منتظرشن... هیچ کس بیرون منتظرت نیست.... زن بعد از طلاق زیاد زیاد زیاد و وحشتناک مشکل داره هم روحی و هم اجتماعی... بخوای طلاق بگیری حداقل 2 سالی درگیری .... خواه نا خواه شرعا همسرشی همین که تقاضای رابطه کرده یعنی تمایل بهت داره و هشداری هم که داده هشدار درستیه.... نگران نباش فاصله نفرت و عشق باریکه.... یک بار اجازه معاشقه بهش بده... خودت را رها کن و بدست غریزه بسپار و سعی کن به خودت بگی من هم نیاز به دوست داشته شدن دارم و رفع نیازهای جنسی... بذار از طریق حلال و درستش باشه... تجربه جنسی با مردی که بهت حلاله و گناهی هم نداره... حالا تنفرت اگر زمینه ظاهری داره حتما رفع میشه.. اما اگر زمینه اخلاقی داشته باشه هرگز عادی نمیشه...

رمان هم خونه رو بخون...مثل زندگی شماست.آخرشم دختر و پسره عاشق هم میشن.

سلام . عزیزم اینجور که توضیح دادی من احساس میکنم که همسرت میخواد به تو نزدیکتر بشه وکرنه سکسی که خود مرد بدونه همسرش ازش تنفر داره و به اجبار راضی شده به رابطه اونقدر براش لذت بخش و ارامش دهنده نیست . مطمین باش اگه یک ذره انسانست و معرفت توی وجودش نبود تا حا لا زنان صیغه ای متعددی داشت .!! نیازی نبود به شما بگه !!1گفته میرم زن صیغه ای میگیرم تا ببینه شما ناراحت میشی اصلا برات اهمیت داره یا یک ذره کوچیکم برات اهمیت نداره!! البته کارش صحیح نبوده ولی وقتی زود میاد خونه یعنی براش مهمی و ارزش داری پیشش . بهش حق بده که یک طرفه نمیتونه زندکیتون رو درست کنه شما هم دلتو کم کم صاف کن باهاش . امیدوارم روز های خوشی پیشرو داشته باشید. 

عزیزم یه خواهشی ازت دارم. اون داستانهای عاشقانه ای رو که توی ذهنت داری دور بریز. چون خیلیاشون بدرد آشغالی هم نمیخورن! چه بسا همین ازدواج   همین فردی که اینجوری داری با نفرت ازش حرف میزنی همون عشق واقعی تو بوده باشه و خدا این مدلی سر راه هم قرارتون داده. مطالعه ی فصل دوست داشتن برتر از عشق است از کتاب کدیر دکتر علی شریعتی رو بهت توصیه میکنم توی نت هست میتونی دانلودش کنی. ببین حتمن بتهاش صحبت کن و ازش کمک بخواه. طبق شرایطی که خودت گفتی که نمیتونی طلاق بگیری پس زندگیتونو خودتون بسازید. تاوقتی که راه بری و بگی ازش بدم میاد خب معلومه که نمیتونی دوستش داشته باشی. همین اندازه که وجدانش بهش اجازه نداده که تاحالا زن صیغه کنه خداییش بایدبذاریش روی سرت! کم پیدا میشه همچین مردی!  عشق رو هم از خودش بخواه که برات بوجود بیاره. باهلش صحبت کن و ازش بخواه که تا زمانی که رابطتون سر و سامون نگرفته بهت وفادار باشه و بهت مهلت بده. ازش بخواه عاشقت کنه. بهش اعتماد کن و ازش کمک بخواه. بهش بگو که چی دوست داری. نگو که دوست داری با کسی ازدواج کنی که عاشقش باشی. بگو دوست دارم عاشقم کنی. عاشقت باشم. بهش بگ  دوست دارم اولین رابطمونو توی شرایطی داشته باشیم که قلبت از جسمت بهم نزدیک تر باشه. زیبایی های روحتو و لطافت روحتو بهش نشون بده تا اون عشقی که میخای بوجود بیاد

نمی دونم چرا وقتی اقایون از زندگیشون راضی نیستند میگیم طلاق بگیر راضی نمی شن میگن آبرو برامون مهمه خیلی چیزای دیگه برامون مهمه که شما نمی فهمید با اینکه میگیم مهریه و همه چی توافقی هر چی تو بگی بازم جواب منفیه ، اقایون بگن چرا ؟؟؟؟/

خانوم سوال کننده یکی از اشناهای ما شرایطشون مثل شما بود !پستتون رو که خوندم یه لحظه شکه شدم! زن و شوهر بخاطر مشکلاتی که بوجود اومده بود از هم بدشون میومد و به زور ازدواج کردند و دلشون راضی نبود! یه بار خیلی خیلی اتفاقی مامانم متوجه اوضاع سرد زندگی زناشوییشون شد! غیر مامانمم ظاهرا کسی از ماجرا خبر نداشت!مامان من کلا ادم خیلی صبوریه و صبرش زیاده....اینقدر روی اخلاق دختره کار کردو باهاش حرف زد تا دختره یه کم نرم شد و دست از لجبازی برداشت و تصمیم گرفت زندگیشو درست کنه...با اینکه خیلی سختی کشید ولی الان زندگیه خیلی خوبی دارند و بچه دومشونم توو راهه! اینم بگم شوهرش خیلی ادم بدقلقی بوده و اصلا قصد کوتاه اومدن نداشت! به هیچ وجه!! من دقیقا یادمه روزایی که دختره میومد خونمونو گریه میکرد و از کارای شوهرش میگفت! کاش میتونستید بیاید و الان زندگی و محبتی رو که بینشون هست رو ببینید... ادم کیف میکنه!یه دختر نازنازی که دوران مجردیش همه نازشو میکشیدند چنان زندگیشو با صبر و محبنش درست کرد که ادم باورش نمیشه...

شما که میگید نمیتونید طلاق بگیرید.. تا کی میخواید اینطوری زندگی کنید! سعیتونو بکنید خدارو چه دیدی شاید زندگی شما هم درست شد.چیزی رو که از دست نمیدید!! خانوما با محبتشون میتونند یه مردو از این رو به اون رو کنند!
ما که نمیدونیم توی زندگیتون چه اتفاقی افتاده ولی کوتاه بیاین و سعیتون رو کنید همه چیز رو درست کنید...
گاهی اوقات بعضی از دل شکستنا هیچ جوره از ذهن ادم نمیره ولی گذشت زمان و صبوری خیلی چیزا رو کمرنگ میکنه براتون !
دست از لجبازی بردارید و به همسرتون محبت کنید... حتی اگه زوری هم باشه این کارو بکنید ..حتی اگه از همسرتون عکسالعمل مثبت نگیرید! همسرتون بر طبق گفته هاتون ادم خیلی بدی هم نیست و بازم مردونگی داره... شما زن هستید و باید با رفتارتون درستش کنید !شاید حرفام براتون شعاری بیاد ولی باور کنید من همچین زندگی رو از نزدیک دیدم و از تک تک بی محبتی هایی که بین اون زوج اتفاق افتاد خبر دارم . برای همین اینقدر اصرار دارم که سعیتونو بکنید... چون با چشم خودم دیدم همچین زندگیی درست شده  .الان که زندگی خوبشون رو میبینم مطمعنم که میشه همچین روابطی رو درست کرد! شوهر اون خانوم هر موقع بابامو میبینه بهش میگه هیچ وقت تصورشم نمیکردم اون ازدواجم به همچین زندگیی ختم بشه! و برای مامانم احترام خاصی قائله! 
نمیگم بی مشکلند.نه هنوزم گاهی دعوا پیش میاد بینشون ولی بازم از هم راضیند و یاد گرفتند با هم مشکلاتشون رو حل کنند!

به مشاوره برید و تلاش برای حفظ زندگیتون کنید! به خودتون فرصت بدید!زمان خیلی از مشکلاتو حل میکنه ....

خوشبخت باشید

سلام عزیزم. خدا رو شکر که میخوای با همسرت صحبت کنی. درسته دوسش نداری اما میتونی کاری کنی که همه حسرت زندگیتون رو بخورن. ما رو هم بی خبر نذار لطفا. بیا بگو همسرت چی گفت و برخوردش باهات چطور بود. یه اصلی هست که میگه باید تو سخت ترین شرایط هم از زندگیت لذت ببری. من هم هزارتا مشکل دارم، برای هم دعا کنیم تا مشکل هممون حل بشه. 

من هرچى داستان شما رو میخونم بیشتر احساس میکنم همسرتون دوستتون داره! و شاید شما هم بهش علاقه دارید، لابد در نوشته شما نکاتى هست که این حس رو به آدم منتقل میکنه! 

اصل نکاح باطله مگراینکه بعدا خودت راضی بشی

با توجه به ازدواج اجباریتون آیا شما زن و شوهر هستید؟مثل این می مونه یه نفر با زور از یکی پول

واااااای ی نظر خیلی طولانی نوشتم خمش پرید،اقای نجفی این ثبت نام بیان بالاشو بردارید یا یکم فاصله بدید دیگه ای بابا
خانم سوال کننده از نظری ک گذاشتید بنده مطمینم شوهرتون دوستون داره،و همینطور شما،یا لااقل درجه نفرت شما ب اون حد نیس ک خوبی هاشو نبینید،شما جفتتون، ب نظر خودم، خودتون باعث تلخ شدن زندگیتون شدید
باهاش صحبت کنید،یا شام و تنقلات بردارید و برید پارک و باهم حرف بزنید،شاید خیلی از مسایل سوتفاهم بوده باشه ک با گذشت زمان و فکر کردن بهش و شاخ و برگ دادن بهش ب تنفر تبدیل شده،ازش دلایل نفرتشو از خودتون بپرسید،همینطور شما،اگه دیدید جایی واقعا حق با ایشونه منطقی فکر کنید و مقصر بودید عذرخواهی کنید،این معذرت شما، باعث میشه ایشونم نرمتر برخورد کنه و از عذرخواهی کردن واهمی نداشته باشه،بدترین مسایل با عذرخواهی حل میشه
خانم من بازم میگم شوهر شما خیلی خوبه،خیلی رو بخاطر این میگم ک گفته اونقدر متنفر نیسم ازت ک نتونم تحملت کنم،این یعنی همون دوست دارم، منتهی رابطه بد بینتون باعث بیان اینطوریش شده،تو همین سایت شما نگاه کن،اقایی ک خانکش باردار بوده و برا رفع نیاز جنسیش میخواست صیغه کنه یا همین خانمی ک نامزدش گفته زشتی،خیلی پست ها هس ک اقا چند ساله رابطه ای با زنش نداشته و و و
خیلی موارد هس
اول ب عنوان دوتا دوست صحبت کنید،زمینه های ایجاد علاقه رو فراهم کنید بعد رابطه،بهش بگید زمان بده،و بگید ب اجبار نمیخام رابطه داشته باشم،از خودشم بخوایید ک برا تغییر زندگی ک درست کردید تلاش کنید و بعد کم کم رابطه.فاصله بین عشق و نفرت خیلی کمه
من خیلی امیدوارم ک زندگیتون خوب میشه،اگه صلاح دونستید نتیجه امشبو بگید،امیدوارم همه چی خوب پیش بره

جای 67 خالیه ... الان باید می اومد و می گفت طلاق بگیر

جای 67 خالی بیاد بگه:

آقاى نجفى نظر دوم من کو؟؟؟

سلام دوستان ممنون از نظراتون .
حرفاتون خیلی روحیم رو بالا برد اما یه اتفاقی افتاد . امروز  وقتی یه آن  رفتم تو اتاق شوهرم ( اتاق هامون از هم جداست . من تو اتاق  مشترکمون میخوابم و شوهرم هم تو اون یکی اتاق )  که بگم عمه زنگ زده و برای ناهار دعوتمون کرده یهو با تعجب دیدم تو  سایت خانواده برتره .
با دیدن عنوان فهمیدم دقیقا اومده تو پست من . منم بدون اینکه حرفی بزنم یواش از اتاق خارج شدم و چون پشتش بهم بود ندید .
نمیدونم چرا حس بدی دارم . میترسم نکنه بخونه و عصبانی شه . نکنه بفهمه این پست رو من گذاشتم . هر چند میفهمه . از اطلاعاتی که دادم  مشخصه کار منه .
میخواستم امشب باهاش راجع به همه راهنمایی هاتون حرف بزنم اما الان دیگه جرعت نمیکنم . اون همه تو این سایت گفتم ازش بدم میاد هر چند هنوز اون حس بد هست اما غرورم اجازه نمیده  برم از محبت بگم . هر چند میدونم اگه یه رابطه خوب میخوام باید اینکارو کنم .
هنوز عکس العملی نشون نداده فقط وقتی مثلا داشتم کتاب میخونم و هرچند  مدام حواسم به لپ تاپ بود که نره سسمتش برگشت بهم گفت تو واقعا ازم متنفری ؟
خیلی مظلومانه گفت . منم چیزی نگفتم و سرمو انداختم پایین و اونم رفتش . همش اخماش تو همه . چیزی نمیگه اما مشخصه ناراحته . منم اصلا طرفش نرفتم . برم چی بگم آخه ؟
نمیتونم بگم دوستت دارم چون اینطور نیست . چون هنوز این ازدواج برام عذابه و زمان میببره خوب شه . برام خیلی دعا کنید دوستای خوبم . دعا کنید شوهرم برخورد بدی با این موضوع نکنه .
ممنونم از همتون برای کمک هاتون . براتون سر نمازم  حتما دعا میکنم . * اگه این زندگی درست شه مدیون همتونم . *

راستی در مورد رمان همخونه گفتید . یادمه قدیما خونده بودمش . کلی هم عاشقش شده بودم و میگفتم چه قشنگه این شکلی و میشه منم یه روز این ماجراها رو داشته باشم .
اما یه درصد فکر نمیکردم این اتفاق تو آینده واسم بیفته و یه ارزوی بچگانه بشه این زندگی سخت من . ( هر چند چند وقتی بعد  میدونستم یه ازدواج اجباری در پیش دارم اما فکر میکردم میتونم در برابرش   مقاومت کنم و خانوادم رو منصرف کنم  )
شاید من و همسرم  هم از  اون ماجرا های همخونه ای زیاد داشتیم . چند باری اتفاق افتاد  مثلا من تو دانشگاه یه امتحان رو خراب میکردم و میزدم زیر گریه و شوهرم میشست کلی باهام حرف میزد و دلداریم میداد  . اون موقع شاید واقعا دیگه اون مردی که ازش متنفر بودم نبود و شده بود  عین یه دوست .
یا خیلی وقتا اینقدر حوصله دوتامون سر میرفت جمعه ها و حاضر بیرون رفتن هم باهم نبودیم میشستیم یه فیلم باهم میدیدم . حتی یادمه یه بار یه فیلم ترسناک دیدیدم و شبش از شدت ترس غرور و حسم رو بیخیال شدم و رفتم بغل شوهرم خوابیدم .
الان که یاد خاطرش میافتم بی اراده خندم میگیره . مثل بچه های کوچولو با بالشتم رفتم بالا تختش و صداش زدم . گناهی گیج نگام کرد و منم تند تند گفتم ( فکر نکن اومدم تو اتاقت چیزی عوض شده . منم هنوزم دوستت ندارم و کارتم یادم نرفت . اصلا هم جذبت نشدم فقط به خاطر اون فیلم ترسیدم . از اونجا هم که کلاس دارم مجبورم یه جوری بخوابم وگرنه صد سال سیاه  صدات نمیکردم .. )  یادمه فقط تو خواب و بیداری خندید و دست انداخت دور گردنم و گفت : ( به جای این همه توضیح فقط بگی بغلم کن کافیه .) باید اعتراف کنم اونشب تو آغوشش خیلی راحت خوابیدم .
حتی یادمه یه بار تو دوران عقد داشتم ظرف میشستم . اون موقع شوهرم فکر کنم دوسم داشت و زیاد محبت میکرد . چون اومد از پشت بغلم کرد . منم که عصبی و لجوج . هی میگفتم ولم کن و اونم بیشتر شیطونی میکرد . آخرم یواشکی لیوان تو دستم رو پر آب کردم و ریختم روش . شوهرم هم بد تلافی کرد و خلاصه تا وقتی مامانم اینا برگردن کلی آب بازی کردیم و تا دوروز از سرما خوردگی افتاده بودیم .
حتی یادمه همین یه ماه پیش برای اینکه اون حس بدی که بهش داشتم رو تخلیه کنم تو غذاش فلفل ریختم ، یه بارم صبح برای قرار مهمش صداش نزدم . اونم هیچی نمیگفت . اما خوب همه این اذیت های کوچولو در مقابل کار اون زیاد نیست .
خلاصه ما هم خاطره زیاد داشتیم . اما هرچند این کل کل ها لذت داره اما تهش یه غم عجیبه . شاید این زندگی همخونه ای و عین غریبه برای آدم جالب باشه اما واسه وقتیه که بدونی پایانی وجود داره . تو اون رمان ها یه زمان تعیین شده بود . اما واسه من و همسرم که انگار محدود موقتی برای این ازدواج نیست این شرایط سخته .
برای همین زندگی همخونه ای تو دنیای واقعی اونقدر ها هم قشنگ نیست . برای من تلخی هم زیاد داشت .
دلم میخواست به این نکته اشاره کنم . تا الان هم شوهرم حرفی بابت اون ماجرا نزده . نمیدونم آخرش چی میشه . هنوزم باهاش حرف نزدم .
الانم باید برم . نزدیک خونه اومدنشه ببینه باز پای لپ تاپم شاید مشکوک شه . نمیدونم این سایت رو از کجا پیدا کرده ؟ یه خورده استرس دارم . هرچند خدا رو شکر مرد بددهنی نیست اما خوب وقتی عصبانی میشی یه خورده ازش میترسم . دعام کنید .
بازم ممنون. **

خانم برو قدر زندگیتو بدون،ببین آقا اگه این پست رو میخونی،من با صدای بلننننننند میگم زنت دووووووووستت داره،شما هم از من بشنو خانم دوستش داری،منتهی نمیخای باور کنی!
خانم سوال کننده بخدا شوهرت خیلی خوبه،من ب عنوان ی دختر دارم بهت میگم شوهرت عالیه،گناه داره بخدا، اینقد همدیگه رو اذیت نکنید

برو باهاش حرف بزن،کاری نداشته باشید ک پست رو خونده یا نه،برو بهش بگو تنفر من جلو عشقمو گرفته،بگو اینقد ب خودم قبولوندم ک ازت متنفرم ک دیگه عشقی یادم نمونده،بگو  من ی حس رو ب خودم تلقین کردم تو جاشو با عشق عوض کن
بگو بابا من خسته شدم از اینکه همش ب خودم بگم بدم میاد ازت
بگو مثل اون شب ک بغلم کردی ک بخوابم و نترسم،کمکم کن تا اینقد دوست داشته باشم ک نبودنت ترسم بشه
بابا خانم من بخدا خیلی دارم حرص میخورم،آخه یعنی چی

آخی عزیزم پس میشه امیدوار بود از اولم که تنفر نبوده 

یه لحظه فک کردم دارم رمان میخونم این نظر اخر سوال کننده نشون میده همدیگرو دوس دارن ولی بخاطر غرور یا همون اجبار نمیخوان به این حس بها بدن شاید شوهرت ا
میخواد از طریقه سکس بهت نزدیک بشه

واااااى عزیزم چقدر هیجانش زیاد شد

تو این روزا که خبر طلاق و  طلاق عاطفی و....اینا رو می شنویم زیاد

من خیلی کتاب میخونم هرچی به دستم برسه مخصوصا کتاب ها علمی و ماجرایی و تخیلی
ولی این هیجان انگیز ترین کتابی که تا حالا خوندم
خخخخخخخخخخ
اخه پایانش همین الان داره شکل میگیره(حتی اگه واقعی نباشه که هست من ادم خوشبینیم)

جان من با هم دوست شین بعد بیاین اینجا دوتایی کامنت بذارین
ما هم یکم شاد شیم
خیلی خوبه خوشبختی رو ببینی حتی خوشبختی دیگرانو

خانوم سوال کننده نترس برو جلو راست و حسینی باهش حرف بزن
گور بابای گذشته از الان با هم شروع کنید انگار همین امروز ازدواج کردید
ببخشید یکم چاله میدونی شد
اخه دوستان میگن حرفات تنده درحالی که من جدی ام فقط سعی میکنم راحت تر بنویسم

خوشبخت باشییییییییییییییییییییییییید

من ته رمان خوندن هستم!!! هزار تا رمان به این سبک خوندم.به احتمال 90 درصد اینا همش دروغه.نمیدونم چرا همش فکر میکنم یه دختر بچه فانتزی هاش رو نوشته! آخه هر جملش رو من تو یه رمان دیدم باور کنید! اگه وقت داشتم اون قسمت از رمان ها رو براتون میذاشتم ببینید!

این چیزهایی که شما گفتین یعنی ته ته دوست داشتن، خوب آبجی گلم دیگه چجوری میخوای دوسش داشته باشی؟ اینکه اسم صیغه آورده و شما داغ کردی یعنی کارت از دوست داشتن هم گذشته و عاشقشی اما داری میجنگی. و اما شوهر محترمت که اگه این پست رو میخونه باید بهش بگم ببین داداش گلم، تو هم عاشق زنتی و خیلی هم خاطرش رو میخوای چون وقتی میگی که میتونم صیغه کنم اما نمیکنم اینکارو، داری حسادت زنت رو نسبت به خودت تحریک میکنی. ببنین زوج خوشبخت از زندگیتون لذت ببرین. اگر بدونین چقدر از جونها آرزو دارن الان جای شما بودن، خداجون همه مجردها رو لباس عروسی و دامادی بپوشان. لدفن همه چه مجرد و چه متاهل بلند آمین بگن. ممنون از آمینتون.

کاش آدم ها میتونستن دلاشون رو بهم نشون بدن... نمی دونم چرا اما خوشحالم.شما باید با هم حرف میزدید اونم از ته دل. شاید این صفحه این گوشه دنج و آروم رو ساخت... بیشتر با هم از خودتون صحبت کنین حال هر دوتون بهتره میشه.

سلام. چی شد؟ به هم گفتین که عاشق همدیگه هستین؟

وای سوال کننده چی میشه با هم خوب بشید و زندگی شما هم مثل بعضی رمانا قشنگ تموم شه
یه فرصت به هردوتون بدین دیگه به نظر میرسه همسرتون شما رو ته دلش خیلی دوست داره انشاالله یه روز بشه که هردوتون عاشق هم بشین !
اگه با همسرتون صحبت کردید میشه بیایین و نتیجه رو بگین!
امیدوارم با هم خوب و خوشبخت بشید و لحظاتتون پر از شادی باشه…

خانوم سوال کننده شما از همون اولم از همسرتون متنفر نبودید فقط ازش دلگیر بودید و به یکی احتیاج پاشتید تا این موضوع رو غیر مستقیم بهتون بفهمونه.. کاری که کاربرای اینجا کردن و شما رو وادار کردن به خوبی های همسرتون بیشتر فکر کنید .. وگرنه از همون اولم میشد حس کرد که متنفر نیستید... زنی که از همسرش متنفر باشه صیغه کردن شوهرش براش اصلا مهم نیست نه اینکه مثل شما بیاد توی همچین سایتی دنبال راه حل بگرده برای صیغه نکردن شوهرش !!!

همسرتونم دوستتون داره ولی مشکل اینجاست که با عرض معذرت هردوتون مغرور و لجبازید!!!

باهاش صحبت کنید و وانمود کنید که از چیری خبر ندارید... بین حرفاتونم بگید مشورت کردید و تصمیم گرفتید رابطتون رو خوب کنید! اینطوری دروغم بهش نمیگید...یه کم از خودگذشتگی داشته باشید مشکلاتتون حل میشه

موفق باشید
 

ب نظرم دوسش داری اگرغیراز اینه چرا مشکلت گفتی.پس دوسش داری.باید کلأ گذشته رو فراموش کنی!بیخیال غرور این افکار بد رو از خودت دور کن.اگرم این پست روخونده بش بگو چون میخوام زندگیمون بهتر بشه خواستم کمک بگیرم.از هم هیچ وقت جدا نخوابید حتی در بدترین شرایط حتی حالا شوهرت أدم خوبیه قدرش بدون

واقعا جالب شد حالا هی ما منتظریم ببینیم چی شد مثل انتظار قسمت بعدی سریالها وای الان باشوهرت صحبت کردی چی گفت الان شوهرت اومده اینجا رو خونده شاید از خونه که بیرون میره میخونه واقعا هیجانی شد 

عزیزم بهتره جدا شی

سلام دوستان عزیزم. مرسی از همتون. واقعا خیلی راهنماییتون کمکم کرد. برخلاف این چهارماه الان حس توی دلم بهتره. عشق نیست اما تنفرم نیست. دیشب خیلی فکر کردم.  گفتم فرض کنم اون اتفاق ها اصلا نمیافتاد و شوهرم میومد خواستگاریم. واقعا چیکار میکردم? شاید عاشقش نمیشدم اما احتمال اینکه ازش خوشم بیاد هم کم نبود. دیشب سنگامو با خودم وا کندم. گفتم من که میخوام تا اخر عمر با شوهرم زندگی کنم اون اتفاق هم بالاخره افتاده و تموم شده پس چرا تو 22 سالگی زندگی رو برای خودم جهنم کنم? هر چند راه سختیه چون تا میخوام برم طرف شوهرم یاد گذشته ها میافتم اما میدونم اگه بخوام زندگیم رو بسازم باید چشم ببندم و خیلی چیزا رو فراموش کنم. دیشب صحبت کردیم. شوهرم یه چیزایی گفت که باورم نمیشد. تا خود صبح گریه کردم. عقده تموم این سال ها و ناراحتیم هام رو تند تند رو برگه با گریه نوشتم. بعد به یاد حرف یکی از دوستام همشون رو پاره کردم. انگار میخواستم گذشته رو پاره کنم. شوهرم هم برای اولین بار شب نموند درو قفل کرد و رفت. بهم گفت باید فکر کنم. 

راستی دوستان طاقت نیوردم گفتم بزار اینم بگم بعد برم. شوهرم دیشب(بقیه حرف ها رو بعدا میگم) بهم درباره ی پستم صحبت کرد و کلی در موردش و نظرات شما دوستان حرف زدیم. بعد شوهرم یه چیزی گفت که موندم. گفت بعد از خوندن پست من از روی احساسات و درموندگی یه پست واسه آقای نجفی ارسال کرده. هر چی هم گفتم توضیح بده چی نوشتی نگفت. واسه همین هر وقت میام سایت دنبالش میگردم امیدوارم زوذتر تایید شه. خیلی کنجکاوم. یه خورده دلشوره هم دارم میگم نکنه عصبانی بوده چیز بدی بنویسه. نمیدونم والا. شما اگه یه پست از شوهرم دیدید تعجب نکنید. خودم که خیلی مشتاق خوندن هستم. راستی دیشب با شوهرم در مورد این سایت هم حرف زدیم. در مورد نظرات خوب شما عزیزان. یه چیزایی گفت بعدا بهتون میگم.برق اتاق شوهرم هم خاموش شد منم چشام به زور بازه. میام بعدا با کلی خبر. یه حس خوبی دارم که تا حالا نداشتم یعنی میشه این زندگی یخی گرم شه? بازم ممنون. 

سلام عزیزم

سلام خواهر گلم . واقعا از ته دلم برات خوشحال شدم . امیدوارم روز به روز زندگیتون شیرین تر بشه . ازت خواهشی که دارم غرورتو تا اونجایی که میتونی بزار کنار مطمین باش همسرت لیاقت اینو داره که به جای دیدن غرورت محبت تو رو حس کنه .خودت پیش قدم شو برای محبت کردن منتظر نباش تا همسرت بهت محبت کنه تا شما جواب بدی .. مطمین باش نه تنها ارزشت کم نمیشه بلکه خیلی بیشتر از الان براش عزیز میشی . میدونم سخته ولی برای زندگیت داری تلاش میکنی.بازم با خبرهای خوب برگرد پیشمون ..

بله آقای نجفی . ممنون . خود همسرم هم دیگه تمایل به تایید  پست نداره و اتفاقا میخواستم بهتون بگم تایید نشه . ازتون هم بابت این سایت خوب خیلی ممنونم .
خوب دوستان دیشب به همسرم همه چی رو صادقانه گفتم . اینکه این ازدواج اجباری چه قدر واسه یه دختر سخته . اینکه اگه بهم فرصت میداد شاید خودم عاشقش میشدم اما با تهدید و نقشه فقط باعث شد دلم ازش بشکنه .
تا یادم نرفته بگم من و همسرم دختر عمو پسر عمو بودیم .! در مورد اینجا هم باهاش حرف زدم و تموم دلخوری هام رو ازش گفتم . همسرم هم تو سکوت گوش داد و حرفی نزد .
بعد اون شروع کرد . گفت پشیمون نیست که اون کارو کرده چون الان به اونی که میخواسته رسیده اما ناراحته چرا راه درست رو نرفتش .
ازم حلالیت خواست . گفت از اول دوسم داشته . شاید تعجب کنید اما این مسایل برمیگرده به ماجرای ازدواج ما دوتا که اندازه یه دنیا قصه داره و از پونزده سالگی شروع شد .
خلاصه بگم ما از این رسم عقد دختر عمو پسر عمو داشتیم . شوهرم به گفته ی خودش منو دوست داشت اما من نه . یعنی نریمان ( همسرم ) فقط عین یه برادر برام بود و بس .
چند بار اومد خواستگاری . خانوادم هم خیلی مصمم بودند اما من مخالفت میکردم . چون واقعا حسی بهش نداشتم جز همون حس معمولی .
پدرم ادم جدیه . کاری رو بخواد بکنه بالاخره انجامش میده . تا اینکه یهو یه اتفاق عجیبی علیه من افتاد و تهدید شدم . بماند چی بود فقط بگم مجبور به ازدواج شدم .
دوران دو ماهه عقد اینقدر نریمان بهم محبت کرد که منم کم کم دلم نرم شد و اون تهدید رو فراموش کردم . داشتم عاشق شوهرم میشدم که درست شب عروسی دوستش که بهش اون راهکار رو داده بود اومد خونمون . با شوهرم دعواش شده بود و برای تلافی به من حقیقت رو گفت .
گفت اون نقشه و تهدید همه به وسیله ی شوهرم و خانوادم انجام شده . حالا وضع منو درک کنید . نریمان میگفت دلیل کارش عشق به من بوده و پدرم میگفت به خاطر آبروش و قولی که به پدر نریمان داده و اینکه میدونسته من فقط با اون خوشبخت میشم .
خوب سخته واسه یه زن . بفهمه اون همه زجرش سر تهدید توسط عزیزانش درست شده .
این شد که زندگیمون شد عین دو تا غریبه . بیشتر غصه بود و یه خوردشم شیرینی هایی که بالا براتون تعریف کردم. ( هر چند امکان داره خیلی ها باور نکنن به خاطر شباهت به بعضی رمان ها اما به نظر من تو زندگی اون چیزایی که گفتم  طبیعیه . قضیه فلفل ریختن و بیدارش نکردن هم پیشهاد یه دوست شیطونم بود که بعدش حسابی پشیمون شدم  و هیچ وقت تکرارش نمیکنم این لوس بازی رو * )
اما خوب الان دیگه سعی کردم فراموش کنم . به این فکر کنم نریمان عوض شده و کلی خوبی داره . اینکه به خاطر رسیدن به من اونکارو کرده .
دیشد  دوتایی نشستیم و در مورد همه چی حرف زدیم . نظرات شما رو هم خوندیم . نریمان خیلی خوشش اومد . هم از سایت هم از راهنماییتون . گفت این زندگی رو مدیون شماهاست .
دوتامون به هم قول دادیم دیگه به گذشته فکر نکنیم . قرار شد یه زندگی رو بسازیم . اما قبلش به پیشنهاد همسرم قراره بریم دوتایی مشاوره . میخوایم قبل از رابطه و شروع یه زندگی واقعی زخم های گذشته رو کاملا از بین ببریم . نریمان میگه باید این مشکل رو از ریشه بسوزونیم .
راستی اسم من تبسم هستش . به نریمان گفتم قرار شد بیاد نظر بده و ازتون تشکر کنه .
شاید حتی از این به بعد به عنوان دو تا عضو اینجا فعالیت کنیم . منتهی برای اینکه با سایر کاربران اشتباه گرفته نشه کنار اسممون عدد 26 بزاریم .
میدونید چرا 26 ؟ چون اون روزیه که من اینجا  پست گذاشتم . و این پست زندگیمو عوض کرد . به قول نریمان خانواده برتر دیگه فقط یه سایت نیست . اینجا الان شده یه بخش یادموندی با کلی دوستای خوب .
خستتون نکنم . فقط از طرف خودم و شوهرم بگم صمیمانه ازتون ممنونم که خواهرانه و برادرانه کمکم کردید تا زندگیمو بسازم .
امیدوارم همتون در آینده بهترین ازدواج ها رو داشته باشید و از همون اول خوشبخت و پر عشق باشید .
چشام پر از اشک شده . خیلی خوشحالم و این خوشحالی رو مدیون شمام . دعا کنید جلسه های مشاور به خوبی پیش بره . راستش از مشاوره رفتن خوشم نمیاد اما خوب باید برم برای ساختن این زندگی .
بازم یه دنیا ممنون . از ته ته دلم براتون خوشبختی رو آرزو میکنم .
یا علی .*

سلام خدمت همه کاربران گرامی سایت . فکر کنم تو این بحث چند روزه  توسط خانومم حسابی با من آشنا باشید .
 همسرم مدام با لپ تاپ کنارمه میگه نظر بزار .منم بالاخره تصمیم گرفتم وارد این جو صمیمی بشم . هر چند به نحوی با این سایت آشنا شده بودم .
اما چون دیشب به خانومم قول دادم وارد این پست نشم الان که مجوزش اومد گفتم نظر بزارم .
قبل از هر چیز بگم امروز بهترین روز زندگیم بود . روزای قبل سرد بودیم و عین دو تا غریبه . اما امروز وقتی لبخند گرم تبسم رو دیدم واقعا از ته دل خوشحال شدم و دعاتون کردم .
اومدم فقط برای اینکه ازتون تشکر کنم . این سایت و راهنمایی های پر ارزشش هیچ وقت از ذهن من و خانومم پاک نمیشه .
هر چند تو این مسیر دوتامون آسیب زیاد دیدیم اما خوب ایشالا گذر زمان میتونه این زخم ها رو التیام ببخشه .
امیدوارم هیچ وقت لبخند از قاب صورتتون پاک نشه و زندگی هاتون لبریز از عشق باشه .
ممنون بابت راهنماییتون به من و همسرم  .
موفق باشید . **

آقای نجفی جریان چیه؟ سوال کننده چی شده؟ یکی ما رو متوجه کنه

وااااااای
عجب داستانیه
امیدوارم آخرش خوووووووش باشه
میگن فاصله بین عشق و نفرت خیلی کمه
اینجا ثابت شد بهم
منم ی همچین نفرتی به یکی داشتم ولی تبدیل به عشق نشد
و خدارو شکر که نشد
الان بعده سه چهارسال بعد اون ماجرا هنوزم ازش متنفرم
ولی خوشحالم که شما مث من نشدین
از ته ته ته قلبم براتون دعا میکنم
ایشالا طعم شیرین خوشبختی رو میچشید
هم شما و هم همسرتون ک انصافا مرد فوق العاده ای به نظر میرسن
و شما که چنین صبر و دیانتی به خرج دادین و زندگیتونو سرپا نگه داشتین حتی شده با سختی زیاد
خبرهای خوشی رو میخوایم ازتون
شااااااااااااااد باشین
برای ماها هم دعا کنین

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خداروشکر خیلی خوشحال شدم 

سلام. نگفتم عاشقین؟ عشقتون کاملا مشهود بود اما داشتین انکار میکردین. امیدوارم عشقتون هزار برابر بشه. واسه ما مجردها هم دعا کنید. خداجون همه مجردها رو لباس عروسی و دامادی بپوشان. لدفن آمین بلند رو محبت بفرمایین. خیلی خوشحال شدم. داداش نریمان خوش به حالت، خانمت واقعا عاشقته. آبجی تبسم خوش به حالت، شوهرت واقعا عاشقته.  حال که الان دارین فوق العادست. قدر لحظه به لحظه زندگیتون رو بدونین. یادتون نره واسه ما، مجردها هم دعا کنید. 

مرگ بر دروغ.

نفرت همان عشق است فقط راه را اشتباه رفته.

خدا رو شکر، خداى مهربون، چقدر بزرگیت رو احساس میکنم

خوب خدارو شکر ایشالله خوش بخت بشین

خبر خیلی خوبی بود ..... تبریک مجدد بابت این ازدواج ان شالله همیشه خندان و پیروز باشید ...... 

فقط میشه گفت خداروشکر
خدایا ممنونتیم

خب خداروشکر که حل شد قدر زندگیتون بدونید خوشحال شدم خوشبخت بشید

خب خدارو شکر
شاد و خوشبخت و موفق باشید!

سلام

اقایووووووون،دااااااشام،گفته باشم،این حماسه آفرینی باس ماس،یعنی کلش مااااااس مااااااس
هههههه،جناب نریمان اینطوری ک نمیشه ی کیک یزدی میگرفتید پخش میکردید تو وبلاگ ای بابا!!!
تبسم خانم خسته نباشی دلاااااااور،خدا قوت پهلوااااان

خدا رو شکر....همیشه شاد و عاشق بمونید

کلا سر کار بودیم... این خانم و یا این آقا که سوال کرده بود تخیل قوی داشت و می تونه نویسنده رمانهای آبکی بشه... امکان نداره کسی دو روزه متحول بشه اونم با این شدت و حدت... دنیای نت دنیایی پر از رمز و رازه که تشخیص حقیقت از غیر واقعیت تقریبا غیرممکنه... در ضمن هزارتا لایک برای یکی.... حس اینکه کلاه سرت رفته اصلا حس خوبی نیست...

وای کلی خوشحال شدم که ماجرا این طوری تموم شد
عالی بود........
ایشالا که خوشبخت بشید و قدر همو بدونید
چشام پر اشک شد..........
فکر کنم یه رمان خوب بشه در آورد از این ماجرا..............خخخخخ
زندگی جدیدتون مبارک

وای که چقدر خوشحال شدم. ..مبارکه ..

به دختر خانومه

التماس دعا از همگى

به دختر خانومه

ادم از این پست ها میخونه  از خوشحالی نمیدونه چیکار کنه
خدایا شکرت هزاران مرتبه شکر.
بچه ها دید مثبت ببینین چه کارا که نمیکنه
تبسم خانم هم همیشه طرف خالی لیوان رو ندید بلکه به قسمت پرش هم نگاه کرد تا زندگیش شیرین شد.
خانم تبسم خوشبخت باشی ان شالله یه روز بیایی مزده بچه دار شدنت رو بدی
یک عالمه گل تقدیم به شما

یعنی واقعا راست بود؟
کی اینو گذاشته؟ راست بگه.

آفرین به " یه خانم " . متن تون خیلی عالی بود.

دوستان مشابه این واقعیت ، من خودم بیرون دیدم.
یکی از اقوام یه دعوا و جنگ اساسی بین آقا داماد و خانواده اش ، با عروس خانم و خانواده اش رخ داده بود. در حد فحاشی و عربده کشی و مقداری هم بزن بزن

خب چیزی که عیان بود بعد از این اتفاق تلخ و آبرو ریزی بین درو همسایه ها و اقوام ، نظر هر دو خانواده جدایی این دو نفر بود.

یه واسطه ای بعد از یک هفته که موضوع آرووم شد ، فقط به صورت تلفنی حتی نه حضوری ، مسایل رو حل فصل کرد.
الان اون زوج خوشخبت ، دو تا نی نی کوچولی ناز دارن.
اتفاقا واقعیت این موارد ، کم نیست تو جامعه ما

بعضی دوستان بهتره ، نیمه خالی لیوان رو نبینن!!

سلام

من به دلایلی با نام های مختلف نظر میدم چون همه منو می شناسن وبعضی متاسفانه از سر بیکاری به جای این که مشکلی رو حل بکنن متاسفانه فقط جو رو متشنج می کنن .این نکته رو هم بگم از اسم دوستان استفاده نمی کنم .اگه هم تشابهی یه همچین اسمی باشه من جلوش ۲ میزارم .شاید منم در بیان ثبت نام کردم .ممنون از لطف بی دریغتون 

به دوست عزیز با نام X 

تشکر می کنم از حسن نیت و نظر لطف شما ،  شرمنده می فرمایید. انشالله بین هیچ خانواده ای هیچ گونه مشکلی نباشه. اگه هم باشه با دوستی و مهربانی حلش کنیم نه با جنگ و جدل بدترش کنیم.
من هم از نظرات خوب دوستان استفاده می کنم
و تشکر می کنم از آقای نجفی بابت همه دلسوزی هاشون.

خداروشکر. حالم خوب شد وقتی عاقبت به خیری شما دوتا رو دیدم. ایشالا همیشه خوشبخت در کنار هم زندگی کنی. اینم یه جور عشقه دیگه! خدا عشقو برای هرکسی به یه نحوی بوجود میاره. داستان عشق شمادوتارو هم این مدلی نوشته. واسه ما که خییییییییییییلی قشنگ بود. فکر نکنید چون چندسال بخاطرش عذاب کشیدید باید غصه بخورید چیزی که بسختی بدست میاد شیرینیش چندین برابر احساس میشه و چون سخت بدستش آوردی راحت از دستش نمیدی. شاید به چشم خودتون نیاد اما عشق شمادوتا اینقدر قشنگ بود که حتی میتونه برای دیگران حسادت برانگیز باشه!

عجیبه که دوسال از این پست میگذره ولی دیکه سوال کننده با شوهرشون اخر ماجرا رو نگفتن🤔