سلام

من یه مشکلی دارم که میخوام راهنماییم کنید!

من یه دختر20ساله هستم.یکی از پسرای فامیلمون که یه سال ازم بزرگتره و الان ازدواج کرده،

وضعیت مالی خونوادش خوب هست، نیازی نبود کار کنه یا خونه بگیره یا...تا ازدواج کنه، واسه همین تو این سن راحت ازدواج کرد!

از بچگی مستقیم یا غیر مستقیم از زبون خواهراش میشنیدم که ازم خوششون میاد و منو واسه داداششون میخوان!

من از نگاه های پسر هم یه چیزایی دستگیرم شده بود یعنی بدش نمیومد!

اما من تصمیممو گرفته بودم که احیانا اگه اومد خواستگاری، من جواب رد میدم.چون سنش کمه و هرچی داره از خونوادش داره، و چندتا دلیل دیگه هم داشتم!

تو یه مدت خیلی کوتاه اون از یه دختری خوشش میاد و در مدت 2/3ماه ازدواج میکنن! (که الان هم زنشه)

ولی یکم تو زندگیشون درگیری هست.قهر و دعوا. زیاد زندگیشون رو براه نیس. انشا الله که خوشبخت بشن، من واقعا اینو میخوام

ولی یه مشکلی که هست، من هر چند وقت این پسر رو میبینم(طبیعیه چون فامیلمونه)

احساس میکنم، شایدام بهتره بگم مطمئنم یه حسی هنوز بهم داره! الان میگم از کجا متوجه شدم

نگاهاش، وقتی میبینتم میخنده، یه بار دیدم یواشکلی داشت نگام میکرد. من حتی باهاش حرف نمیزنم

یه چیز که ناراحتم میکنه، اون هر وقت منو میبینه، فرداش یا پس فرداش میشنوم که با زنش دعواش شده یا فرستادتش خونه باباش!قشنگ توجه کردم به این موضوع! انگار که هروقت میبینتم، از ازدواجش پشیمون میشه یا گذشته رو بیاد میاره!نمیدونم

یه بار هم به گوشیم اس داد(با وجود اینکه زن داره) پیامای عاشقانه میفرستاد. شمارشو ننداشتم واسه همین نشناختم. پرسیدم شما؟

بهم اس داد: اشتباه گرفتم نفس!!! قضیه رو فراموش کردم تا اینکه بعد چند روز خیلی اتفاقی همون شماره رو تو گوشی خواهرش دیدم و اسمش کنارش. فهمیدم که این خودشه. و خیلی عجیبه با شماره ای بهم اس داده که همه دارنش! یعنی نترسیده که بشناسمش!

من نمیخوام زندگیشون خراب شه. تا جایی که امکانش هست سعی میکنم نبینمش. ولی بعضی اوقات مجبورم، مثلا چند هفته پیش مجبور شدم با خونوادم برم، منکه نمیتونم به خونوادم بگم نه من تو ماشین میمونم تا بیاید!! رفتم، بازم همون نگاه های یواشکی و موقع خدا حافظی هم پشت سرمون اومد و نگاه میکرد تا رفتیم.

یه چیز دیگه اینکه، پدرش خیلی از من خوشش میاد و شنیدم حتی الان که پسرش ازدواج کرده، بهش میگه اینو باید میگرفتی!(یعنی من) الان تصمیم گرفتم اصلا جلو چشمش نرم.بنظرتون کار درستیه؟

الان دوباره که دارن میان خونمون و من نمیرم سلام کنم! همه بهم میگن چرا؟

واقعا زشته، خودم میدونم.ولی خب چکار کنم بنظرتون؟

آخه هر وقت میان خونمون پسرشون هم حتما میاد.جالبه بدونید زنشو نمیاره!بیشتر اوقات

امروز دلم خیلی گرفته، من خودم کلی مشکل دارم، اونوقت باید اینجوری مواظب زندگی بقیه باشم با اینکه بی گناهم!


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)