سلام

من یه دختر 23 ساله هستم، دانشجوی ارشد یکی از دانشگاه های خوب تهران. ساکن یه شهرستان کوچیک هستیم، خانواده خوبی دارم و از نظر ظاهری هم نمیخوام از خودم تعریف کنم ولی تقریبا هر کس منو دیده بهم گفته زیبایی.

از دبیرستان تا الان خواستگار زیاد داشتم. جو شهرمون و خانواده و فامیل و اطرافیان طوریه که دختر حتما باید ازدواج کنه، عقیده دارن حتی اگه طرف سنش بالا رفت، حتی شده با آدمی که زیاد هم  باب میلش نباشه ولی باید ازدواج کنه، به قول معروف مهم نیست خوشحالی یا نه فقط مهم اینه که ازدواج کرده باشی.

من که 23 سالمه از نظر بقیه الان سن ازدواجمه (حتی از نظرشون یه مقدار دیر هم شده) و مثلا اگه 26 رو رد کنم دیگه از وقت ازدواجم میگذره...، حتی اطرافیان نصیحت میکنن میگن دختر اگه از یه سنی بگذره دیگه کسی نمیخوادش و جالبه برام که همون آدم هایی که این نسخه رو برای من میپیچن دختران شون رو زیر 20 سال شوهر دادن و تقریبا هیچ کدوم شون هم از زندگی با همسرشون لذت نمیبرن، فقط با هم زندگی مسالمت آمیز دارن، یعنی دقیقا از اون مدل زندگی هایی که ازش متنفرم!

من دلم میخواد عاشق بشم و ازدواج کنم، دلم میخواد با اونی که ازدواج میکنم جون مون برای هم در بره و یه زندگی سراسر عاشقانه با هم داشته باشیم، آدم با شعوری باشه، همدیگه رو درک کنیم، و حتی شده یه لقمه نون داشته باشیم ولی با دل خوش بخوریم. 

به قولی دیگه دوره ازدواج معامله ای گذشته، دوست ندارم صرف اینکه طرف ماشین خوب داره، درآمد خوب داره یا خونه خوب داره با کسی ازدواج کنم... به خاطر فشاری که روی منه دوران دانشجویی چند بار پیش اومد به درخواست چند نفر در بازه های زمانی جدا از هم حدود چند هفته ای تصمیم گرفتم آشنا بشم که فقط وقت تلف کردن بود.

هر کدوم یه تیپ شخصیتی با یک سری رفتار و افکار و روحیات حداقل برای من غیر قابل تحمل، یک مورد پیش اومد که علاقه زیادی هم بین ما شکل گرفت و به خواستگاری رسمی هم منجر شد اما در نهایت نتیجه خوبی در بر نداشت و بار روانی زیادی برام به همراه داشت، اون خود واقعیش رو دیر به من و خانواده م نشون داد.

مدت زیادی هم از اون داستان گذشته اما بعد از همه این موارد حتی دیگه دوست ندارم به ازدواج فکر کنم چون حس میکنم دیگه نمیتونم به کسی اعتماد کنم. نمیدونم مشکل از منه، از طرز تفکرمه یا دیگران، به هر حال از شما دوستان میخوام لطفا راهنماییم کنید.

چطور با چنین وضعیتی خانواده م رو متقاعد کنم دوست ندارم ازدواج کنم مگر اینکه اون شرایطی که گفتم پیش بیاد و اجازه بدن من با آرامش فکری درسم رو بخونم و ادامه بدم؟


مرتبط با ازدواج عاقلانه یا عاشقانه:

رد کردن خواستگارانم به امید ازدواج با پسر مورد علاقم عقلانیه؟

آیا علاقه بعد از ازدواج می تونه به وجود بیاد؟

آسیب های برخاسته از عشقِ قبل از ازدواج

می خوام عاشق بشم، بعد ازدواج کنم

من میتونم با یک ازدواج سنتی عاشق شوهرم بشم؟

اگر بعد ازدواج عاشقش نشدم چه گلی به سرم بریزم؟

اومدیم و این عشق بعد ازدواج به وجود نیومد!

آیا عشق بعد از ازدواج از بین میره؟

ازدواج عاشقانه یا ازدواج عاقلانه

باید عاشق بشم بعد ازدواج کنم یا بعد ازدواج عاشق میشم؟

ازدواج باید عاقلانه باشه نه عاشقانه

کدوم ازدواج با دوام تره ، با عشق یا سنتی؟

ادم عاشق بشه ازدواج کنه بهتره یا ازدواج کنه عاشق بشه؟

در ازدواج می خوام عقلانی شروع کنم و با احساس پیش برم