سلام

مشکل از جایی شروع شد که تو سن ۶ سالگی داشتم خرگوش کوچولویی که پدرم واسم خریده بود رو با چاقو تیکه تیکه میکردم متاسفانه مادرم وقتی این صحنه رو دید خشکش زد ، پدرم وقتی از ماجرا خبر دار شد چندان واکنشی نشون نداد فکر می‌کرد بچه هستم و گذاشت پای ساده بودن خودش که چرا باید واسه بچه ۶ ساله حیون خونگی میکرفت . از این ماجرا سه سال گذشت تا اینکه یه روز دایی بزرگم واسه تولدم بهم سه تا جوجه رنگی خرید . 

جوجه رنگی اولی زرد بود منم عاشق رنگ زرد بودم اولش به شدت بهش علاقه بیشتری نشون میدادم نسبت به اون دو تای دیگه، کم کم شدت ناز کردنش زیاد شد جوری که دیگه حس نوازش کردنم ارضا نمی شد واسه همین شروع به کتک زدنش کردم حسش فوق العاده بود .جوجه زردم متاسفانه مرد ولی انکار حس لذت من تازه آشکار شده بود جوجه دومی رو هم کشتم . نوبت به جوجه سومی رسید یادمه موقع کشتنش ناراحت شدم البته نه از اینکه چرا کشتمش از این ناراحت بودم چرا این آخرین جوجه ام بود . 

این جریان ها گذشت گذشت تا اینکه ۱۷ سالم شد یادمه وقتی بقیه بچه ها پول جمع میکردن بازی بخرن یا دور هم جمع بشن برن ساندویچ بخورن من پول جمع میکردم تا خرگوش یا کبوتر یا جوجه رنگی یا اردک بخرم که بعد مدرسه ببرمش توی خرابه ای و بکشمش و حس خودم رو ارضا کنم ، یادمه اون طرف خیابون رو به روی مدرسه یه بنده خدایی بود تو جعبه جوجه رنگی میفروخت .  

دوستان وضع روحی من خیلی خرابه هیچ حسی مبنی بر درک عواطف انسانی ندارم ، میترسم میل شدیدم به کشتن حیوانات بسنده نکنه و از مسیر کنترلش منحرف بشم . 

به نظرتون برم تو کشتارگاه کار کنم که سر گوسفندها رو ببرم میشه حسم رو تا یه مدت ارضا کنم یا نه ؟ 

مریضی من اسمی هم داره ؟ هستن آدمایی مثل که احساس پوچی از درون میکنن یا نه ؟ 


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
تجربیات پزشکی (۳۲۲ مطلب مشابه)