خانواده برتر

سلام

من هم مادرم بددهنه و همیشه داد میزنه ولی خیلی دوستمون داره، من یه حوری بزرگ شدم که خیلی حساس و مهربونم و همیشه وقتی میخوام همه چیزو جبران کنم و باهاش خوب رفتار کنم همیشه یهو همه چیزو خراب میکنه ولی ماها هم بچه های خوبی نیستیم من شاید ۲۰ درصد مواقع هم تحمل نکردم و همیشه جوابشو دادم. اما همیشه دعام اینه که مادرو پدرم تاابد زنده باشن و من قبل از مرگ اونها بمیرم. زندگی بدون یکی از اونها غیر ممکنه.

من حتی بخاطر اینکه مادرم خیلی محدودم میکرد و به حرفاش دیگه اعتماد نداشتم و ازش بیزار شده بودم با اولین خواستگارم ازدواج کردم و بعد شکست خوردم و بعد از سه سال طلاق گرفتم و اونجا بود که خانواده ام منو دوباره پذیرفتن بدون اینکه اشتباهاتمو بروم بیارن.

این شد که هرگز نمیتونم نبودنشونو تحمل کنم. با اینکه مادرم گاهی بددهنه گاهی ناعادلانه رفتار میکنه ولی از صبح زود پا میشه صبحانه درست میکنه بهترین غذا ها رو برای نهار درست میکنه با اینکه خسته هست همیشه همه جارو خودش جاروبرقی و طی میکشه همه لباسارو میشوره همه جارو تمییز میکنه. هیچوقت وقتی دستم درد میکنه ابداً نمیذاره هیچ کاری انجام بدم.

اما بازم من نمیتونم مقابل کارهای عصبیش دووم بیارم و عصبانی میشم و جواب میدم،قهر میکنم و غصه میخورم. اینا فقط به خاطر اینه که ماها هم اعصاب نداریم ماها هم صبر نداریم. ماها نمیتونیم تحمل کنیم. ولی تو بدترین شرایط زندگی تنها کسانی که میتونی بهشون تکیه کنی همون مادر و پدر بددهنه.

تنها کسی که بدون ترحم از ته دلش، دلت براش میسوزه.

ما چون تو زندگی بقیه نیستیم همیشه فکر میکنیم بدبخت ترین ادم دنیاییم و این مشکلات فقط مال ماست. راه حلی هم نداره. شاید باید قوی تر و صبورتر بشیم...

جزصبوری کاردیگه ای نمیشه کردتنهاتومشکل بامادرت نداری من مادرهروزباهام جنگ داره همیشه هم باهام قهره یاعیب ازقیافم میگیره که این شکلی دیگه چکارمیتونم کنم همش میریزم توخودم بااینکه افسردم کرده هاولی پشتی ندارم واقعا مجبورم تحمل کنم دیگه سرگذشت ماهم اینجوریه دیگه خداکمکمون کنه فقط ایناهم دست خودشون نیست مامان من به شدت زنه عصبیه فقط من میگم کسی که عصبیه بابچه نمیسازه لطفابچه دارنشن بخداظلم درحق بچه هاشون میشه

سلام مامان منم همینه شایدم بدتر الان دعوام شده باهاش و این پیامارو دیدم و فهمیدم چقدر مثل خودم زیادن و چقدر بدبخت شدیم همه تو این سن و سال فک کنم من از همتون کوچیک ترم ولی بیشتر درد دارم پارسال یه مزاحم داشتم که به پیر و پیغمبر قسم خوردم مزاحمه ولی مامانم باور نکرد که نکرد همیشه خدا و هرروز اونو میکوبه تو سرم و فحشای رکیک خیلی زیادی بهم میگه وقتی گوشیمو میزارم خونه میبینم چک کرده پیامامو خونده همه عکسامو پاک کرده اونم بی اجازه یبار با دوستم قهر بودم داشتیم باهم بحث میکردیم منم خیلی ناراحت بودم گریه هم کرده بودم بعد رفتم دست و صورتمو بشورم که اومدم دیدم نشسته پای چت کلا سین میزنه هرچی که رفیقم میگه رو اونم بیچاره فک کرده بود منم منتها قهر کردم و نگران شده بود منم به مامانم گفتم حق نداری فضولی کنی اونم کلی لیچار بارم کرد هرجور تهمتی بهم زد بعدشم کلی فحشم داد گف معلوم نیس داری چه گوهی میخوری و یسری چیزای دیگه یه دیوونه م تو 17 سالگی دیگه دارم کم میارم تو دنیا فقط به امید رفیقم زندم اونه که نمیزاره خودکشی کنم اگه اون نبود الان خیلی وقت بود کفنم کرده بودن نمیدونم چی بگم من خودم روانی شدم از دستش با اینکه درسم خیلی خوبه و ده ساله معدلم بیسته حتی تو دبیرستان چادری ام و حجابم کامله ولی نمیدونم اون چشه همش  الکی میپره بهم نفرینم میکنه میگه الهی روز خوش تو زندگیت نبینی الهی سیاه بخت بشی منم به خودم قول دادم ازدواج نکنم تا سیاه بختیم رو نبینه و ارزو به دل بمونه به خودم قول دادم وقتایی که داغونمم بخندم که بسوزه اگه عکسای بیمارستان و نوزادی و فامیلا نبودن فک میکردم نامادریه که همیشه بدم رو میخواد همیشه شکاکه فک میکنه من رل دارم یا با پسرا چت میکنم با رفیقمم لج کرده میگه باهم هرگوهیی میخورین بجز خودم اونم نفرین میکنه که واقعا دیگه اونجا رو نمیتونم تحمل کنم هرنفرینی برا من بکنه ولی به رفیقم چیزی نگه اون موقع ها اینقدر داغون میشم که دوس دارم دهنشو جر بدم ولی از ترس بقیه نمیتونم

بچه ها نمیدونم چرا دارم اینا رو بهتون میگم شاید چون الان اون روان پریش نامادری اعصابمو ریخته به هم چون دیگه نمیکشم شاید این اخرین نوشته من باشه تو دنیا ولی تورو به هرکی و هرچی که میپرستین برا منم دعا کنین که درست بشه همه چی البته که میدونم بعیده اون روانی درست بشه برگشته بهم میگه از چشام افتادی عین یه اشغال  بعضی وقتا نمیتونم اینا رو به رفیقم بگم ازش خجالت میکشم توروخدا برام دعا کنین

دیوونه جان، آخه این چه اسمیه رو خودتون گذاشتید ؟ من چی صداکنم شمارو ؟ ببینین عزیزم همه تلاشتونو بکنید تا کنکور قبول شید و برید دانشگاه. میذاره از خونه بیاید بیرون ؟ شرایط زندگی شخصیتون چطوریه؟ خواهر و برادر و پدر داری ؟ فامیل چطور ؟ کسی هست بتونی حرفاتو بهش بزنی ؟ 

یه سوال دیگه . تاحالا به مامانت گفتی باهات خوش رفتارتر باشه ؟ 

ببین هر چقدر مامانت باهات بد رفتاری کنه بازم تورو دوست داره 

منم قبلا مثل تو بودم 

ولی الان که مامانم کرونا گرفته و رفته بیمارستان حالا میفهمم باید قدرشو بیشتر میدونستم الآنم از خدا میخوام که هرچی سریع تر خوب بشه پس انقد از مامانت ایراد نگیر دوستش داشته باش 

منم دقیقا عین خودتم.

من دگ بیخیال همه چی شدم 

دگ ن بحث میکنم ن لج میکشم 

هر کاری ک اونا خواسته باشن انجام میدم 

من دختر خیلی لجبازو شیطونی بودم اما با این کارا و رفتااراشون و حسرتایی ک تو دلم برام باقی گذاشتن و مقصر عقده ای شدم اونا بودن دگ کنار اومدم و الان فقد از سراجبار نفس میکشم.نفسه بدون زندگی:) 

امیدوارم من بتونم واسه بچهام انقد خوب باشم ک هیچ موقع مث من نشن:)🖤 

سلام منم همین مشکلو دارم مامانم بیشتر اوقات باهام بد رفتاری میکنه موقعی که دانش آموز بودم به معلمم بدم میگفت الانم که دانشجوام جلو خواهراش کوچیکم میکنه مهمون که میاد و میره بحث میکنه و تحقیرم میکنه چرا اینجوری کردی چرا اونجوری کردی به بابام بگوییم میکنه جدیدا راننده شدم اصلا باهام کار نمی‌کرد تا خودم موفق شدم یاد گرفتم واقعا نمیدونم چی بگم به جای اینکه پشتم باشن اینطوری من ادمی هستم که اعتماد بنفسمو خیلی روش کار میکنم خودم با وسایلی که انرژی مثبت دارن سر گرم میکنم واسه پروژه هام خیلی وقت میزارم اگه این کارارو نمیکردم احتمالا الان دیوونه بودم اما نمیتونم به هیچ وجه از بی انصافی و اذیت کردن هاش با خودم بگذرم چون بهترین روزام و سال‌های عمرم به خاطر هیچ پوچ کرده حتی الانم بغضم گرفت فقط میدونم که حقم نیست.... 😞

گاهی باید به گذشته مامانا رجوع کنیم که ببینیم چرا الان این هستن.

قطعااااا از صد تا یه نفرشون به همه آرزوهاش رسیده.

مامانا هیچ وقت همه چیزو به بچه هاشون نمیگن.

فقط یه چیزی....

مادر دشمن بچه ش نمیشه

این اعصاب خوردیا همه جا هست

ولی قلبی نیست.

سلام منم این مسکلات دارم

سلام عزیزم

ببین فک کنم خوب بتونم درکت کنم چون من البته سنم کمه ۱۴ سالمه بابام بعد تصادفش پاش قطع شد مامانم خیلی چون باهاش بحث داشت فحس های زیادی ازش شنید بخاطر همین تحت تاثیر اونا قرار گرفت تا بابام بود اون اذیت داد مامانم الان زورگو خونه ست مثلا سر نماز و حجابم گیر میده بابا یکی نیس بگه بیخیال شو سرت تو کار خودت باشه بهش هم با آرامی میگم دعوام میکنه فحشم میده این واقعا نشانه ی دیوانگیشه لطفا حداقل یه نفر پاسخگو باشه اعصابم خیلی خورده ممنون میشم اگه جواب بدین. 

خسته شدم کم کم داره ۱۸ سالم میشه نمیدونم چیکار کنم با کمک پدرم رفتیم روانپزشک اط شانس بدم همون روز تصادف کردم و دیگه نیومد پیش روانشانس پیش همه مردم ی نقاب داره همه فامیل ازش سرد شدن ی ادم خود خواه که فکر می کنه از همه بهتره حتی مادر خودشم ازش سرد شده تو جمع جلو همه اوووف از اون مادرای رویایی کافیه پاتو از خونه طرف بزاری بیرون تا همه عیب ایراد منو هفت جد اباد اون شخصو بیاره جلو چشاش پدرم ادم صبوری ولی من تحمل نمی کنم وقتی فوشای چرت و پرت به عمه هام میده تحمل نمی کنم با اینکه خیلی خاله هامو داییامو دوست دارم با این وجود به اونا فوش میدم حرسش در اد حمله هم مس کنه کاری نمی گنم من کمک می خوام دیگه رو دیوار هیچ جایی برای مشت زدن ندارم خستم خسته

وای مامانم منم همین جوریه و از مامان تو هم بدتر منو جلوی همه تحقیر میکنه و من هیچ غروری پیش بقیه ندارم یا منو مثلا بقیه میکنه میگه بچه های مردمو ببین چه خوبن بعد تورو ببین دیگه خسته شدم از دستش