به نام خدا

خیلی وقت بود که احساس تنهایی میکردم و هر چقدر با دوستام بازی میکردم نمی تونست جای تنهایی منو پر کنه. دو تا برادر هم دارم که یکیش رو تو سن خیلی کم از دست دادم و اون یکی هم از خودم بزرگتره.

پدرم که تا دیر وقت سرکار بود و همش حسرت دیدنش رو داشتم . محبت های مادرم هم برام کافی نبود. تا اینکه 12 سالم شد و بهترین خبر دنیا رو شنیدم. آره همیشه حسرت داشتن خواهر رو داشتم و وقتی فهمیدم خواهرم قراره وارد این دنیا بشه داشتم از خوشحالی پر در آوردم.

از روزی که خواهرم به دنیا اومده تا الان زندگیم زیر و رو شده و همیشه و همه جا یار و غمخوارم هست. با هم بیرون میریم خرید می کنیم. حتی لباس های عید رو هم با هم میخریم . خلاصه جونم به جونش بنده و خیلی زیاد دوستش دارم . خانواده مادرم هم جمعیت شون خیلی کمه و اونم همیشه دوست داشت خواهر برادر زیاد داشته باشه.

ولی مشکل اصلی من و درد من از جایی شروع شده که بعضی از خواستگارها پشت تلفن می پرسن ما خانواده کم جمعیت میخوایم . درسته ما هم تعدادمون کمه ولی از این حرف به شدت بدم میاد . آخه چرا این حرف رو میزنید ؟ مگه قراره خرج خواهر برادرای دختر بیفته گردن شما ؟ یا می ترسید که بیان خونه تون مهمونی ؟

به خدا این کار درستی نیست حالا ما هیچ ، دل خانواده هایی که زیاد خواهر برادر دارند رو نشکنید. من که حسرت خواهر برادر بیشتر رو دارم ولی قسم تون همین بود . من به مادرم هم گفتم هر کی از جمعیت زیاد و کم صحبت کرد اصلا تو خونه راه ندیم . چون این نشونه خساست و تنگ نظری خواستگار هست. حدیث داریم مهمون حبیب خداست و روزی مهمون با خودش میاد.

من دلیلم واسه راه ندادن این جور افراد اینه که می ترسم همین یه دونه خواهر و یه دونه برادرم رو هم منع کنن بیان خونه مون و این خیلی عذاب آوره . من مهمون و مهمونی رفتن رو دوست دارم هر چند رفت و آمد خودمون کمه.

خانواده محترم خواستگاران لطفا این خصوصیت اخلاقی زشت رو ترک کنید.


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) رفتارشناسی پسران برای ازدواج (۶۸۷ مطلب مشابه)