سلام

من یه دختر 22 ساله م . یه آقایی با خونواده ش تماس گرفته خونه مون که به خواستگاریم بیاد اما من با اینکه شرایطشم خوبه و تقریبا با معیارهام همخوانی داره حاضر نیستم راهش بدم حتی اگه مجرد بمونم. دور و بری هام میگن لجبازی ، ولی حقیقتش من فکر نمیکنم لجبازی باشه ، شما این چند خط توضیحاتم رو بخونین بگین حق با منه یا نه.

ببینید این آقای خواستگارم یکی از آشنایان دور ماست که از بچگی تا 20 سالگیم ( یعنی پارسال ) اصلا ندیده بودیم همدیگه رو . نه من ایشون و و نه ایشون منو. حتی خونواده هامونم همدیگه رو ندیده بودن و فقط ارتباط تلفنی دورادوری بوده، از طرف بعضی بزرگترهای خونواده و فامیل.

شهرهامونم از همدیگه دوره. دو سال پیش یعنی درست اول 20 سالگیم برای چند وقتی به دلیل کاری که نیاز به سرمایه گذاری  داشتم از طریق یکی از نزدیکان به این آقا معرفی شدم و از اونجا ارتباط تلفنی و صرفا کاری ما شروع شد اون هم زیر نظر خانواده. تا اینکه ایشون ندیده به بنده علاقمند میشه ظاهرا و برنامه ای میچینه که به شهری که من دانشجو بودم به خاطر دیدن من بیاد.

البته به من جوری گفت که اون جا کاری داره و میخواد بیاد و ازم خواست چون اون شهر رو بلدم یک روزی رو که اونجاست همراهیش کنم. وقتی که این آقا اومد و من رفتم تا مثلا مسیرها رو نشونش بدم ، نگین که در واقع قصدش دیدن من بوده و میخواسته اگه ظاهرم به دلش نشست به قصد ازدواج بیاد ( این رو خودم حدس زدم ولی بعدا از نزدیکترین کسان خودش که اتفاقا بسیار مورد اعتماد من و خونواده مه و مطمئنیم دروغ هم نمیگه شنیدیم که گفته بوده از متانت و همه چیز این دختر خوشم اومده و قصد دارم برم ببینمش ، خدا خدا کن ظاهرش رو دوست داشته باشم دیگه همه چی حله یعنی اونیه که من میخوام )

حالا بریم به اون روزی که این آقا اومده بود شهری که من بودم. آقا ما دیدیم این تا روز قبلشم که تلفنی زنگ میزد و ساعت رسیدنش رو میگفت و تا همون یکی دو ساعت قبل رسیدنش و حتی موقع رسیدنش که پنج دقیقه قبل زنگ زد رسیدم الان بیام کدوم ایستگاه خیلی شاداب و با احترام و مثل همیشه مودب برخورد میکرد تا لحظه ای که دقیقا اومد من رو دید. اون لحظه خیلی یهویی اخماش تو هم رفت اصلا برعکس تلفن هاش شد چهره درهم ناراحت یه جوری بی اعتنا ، خلاصه معلوم بود که از من خوشش نیومده.

این به زور اون روز رو گذروند و فرداشم که برگشت مثلا شهرش دیگه نه تلفنی می زد  و نه چیزی و کلا دیگه محو و نابود کرده بود خودش رو . دیگه اصلا انگار نه انگار ( حالا من. من اون روز دیدار خیلی مریض بودم و تمام صورتم جوش زده بود و رنگ و روم پریده بود و مدتی هم بود که تحت درمان بودم بخاطر یه کسالت جزیی و صورتم لاغر شده بود و چشمام کمی گود رفته بود و فروغی نداشت بخاطر بیماری اون موقعم و خلاصه قیافه ی واقعی خودم رو نداشتم ولی واقعیتش دختر زیبایی هستم به گفته ی نود درصد آدما تعریف نباشه ولی خوب مجبورم بگم چون ازتون راهنمایی میخوام و باید حقیقتو بگم )

خلاصه این آدم اون روز با دیدن من میره و خیلی ناراحت میشه که ای کاش دختره متانت که داره اخلاق رفتارشم بهم میخوره زیبا هم بود. حیف که نبود. این همه بعد یه سال بهش وابسته شدم چه غلطی کردم اگه میدونستم اینه که نمیرفتم اصلا ببینمش. این حرفارو بعدا بعد حدود مثلا دو سه ماه از اون روز به همون نزدیکترین کسش میگه که بالا براتون توضیح دادم.

این جریان میگذره تا بعد حدود شش هفت ماه  که من مجبور شدم برم تهران به خاطر کاری و چون جایی رو نداشتیم با بابام رفتیم خونه یکی از آشنایانمون که از قضا از فامیل های نزدیک اون آقان . از قضا اون آقا و خونواده ش اونجا بودن و بله با دیدن من یک دل نه صد دل عاشق میشه و یاد روزای گذشته ش میفته که چه اشتباهی کرده.

خلاصه از اون به بعد یکی دو بار هم در مراسم هایی قسمت میشه دوباره به ما برمیخوره و یکی دو جایی هم میره میگه بعضی خانم ها چقدر تغییر قیافه میدن ، روز اول که فلانی رو دیدم خیلی حالم گرفت ولی دفعه های بعد که دیدمش هم اون دفعه هم الان میبینم که یه چیز دیگه ست.

یکی هم اونجاست جوابش رو میده میگه سپیده جان رو میگی ؟ این همیشه خوشگله تو کی دیدیش که میگی زشت به چشمت اومده . ( همه ی این جمله ها رو از خودم نمیگم دقیقا هم از اون نزدیکان مورد اعتماد که گفتم شنیدم و هم مادرش یک ماه قبل خواستگاری همه ی این جریانات رو پیش مادرم تعریف کرده و دیگه اگه جای شکی هم باقی مونده برطرف شده ) .

حالا خلاصه ما دیدیم این فرد از حدود پنج ماه پیش دوباره با ما گرم میگرفت در مجالس و کلا خونوادش زنگ میزدن که پاشید بیاید تهران و از این حرف ها و خود پسره زنگ میزد میگفت سپیده خانم کاری باشه در خدمتیم و از این حرفا. و الان هم که زنگ زدن برای خواستگاری بیان و مادرش پشت تلفن گفته که پسرم از دو سال پیش قصد داشته به خواستگاری بیاد منتها دیگه هی این دست اون دست کردیم. ولی الان تصمیمش جدیه !!!

باور کنید بچه ها من از همون روز اولم که ایشون میخواست بیاد من رو ببینه اصلا به فکر ازدواج و حتی آشنایی و هیچ چیزی توی این مایه ها  نبودم با این آقا . وقتیم که اومد و اون برخورد رو کرد با اینکه فهمیدم و کاملا حدس زدم تغییر رفتارش رو ، ولی توی دلم گفتم بنده ی خدا مگه من میخواستم زنت بشم که این جوری میکنی اصلا فکر کن منی که الان بیمارم و رنگ و روم هم پریده یه رهگذرم یه همکلاسی یه همراه برای نشون دادن آدرس .

مگه تو فقط باید با آدمی خوب برخورد کنی که همین الان ظاهرش به چشت خوب بیاد. بدبخت ظاهربین. من الان توی این حالتم امروز با این همه مریضیم و دردهایی که کشیدم بیمارم وگرنه زشت هم نیستم که هیچ زیبا هم هستم. ای خدا چقدر آدما ظاهربینن ( همه این ها رو داشتم توی دلم میگفتم به خودم)

واقعا دلم ازش شکست و هیچ حسی هم بهش توی دلم ایجاد نشد. فقط با اون رفتار بدش که دل هر دختری هم بود میشکست واگذارش کردم به خدا و با خودم گفتم عیب نداره سپیده ، تو الان حالت خوب نیست بیماری صورتت کلی جوش زده و رنگ و روت پریده کلی دارو میخوری و آمپول مصرف میکنی بعدا خوب میشی بازم میشی همون سپیده ی سرحالی که بودی.

تا اینکه خدا رو شکر کسالت به طور کامل رفع شد و من دقیقا دوباره شادابی و سرحالی و روحیه مو و چهره ی همیشگیم رو به دست آوردم دوباره . و این شد که اون آقا خودش پشیمون شده و الانم خواستگاری کرده. الان تو رو خدا شما بگین من واقعا مقصرم که راهشون نمیدم ؟

دخترخانم ها تو رو خدا جون هر کی دوست دارین شما بودین با خودتون نمیگفتین این چقدر ظاهربینه ؟ قبولش میکردین ؟ حتی روی دل شکسته تون پا میذاشتین بخاطر شرایط خوبش و میگفتین عیب نداره بابا ؟ من نمیتونم. واقعا نمیتونم با یه آدم ظاهربین ازدواج کنم و همش فکر میکنم ظاهربینه. به جز این قضیه ی ظاهربینی بیش از حدش که منو ترسونده دلم رو هم واقعا با برخورد اولش شکونده و اون برخوردش هیچوقت از یادم نمی ره. برای همین هم ردش کردم و راه ندادم. ولی الان بار سومه که بابا و مامانش زنگ میزنن و خواهش میکنن و میگن که پسرشون عاشق شده و خواب و خوراک نداره. دختر خانم ها، آقا پسرها به راهنمایی تون واقعا احتیاج دارم.

یه سوال دیگه

خداییش آقا پسرا شماها خودتون تا حالا شده که دختری رو ببینین بار اول خوشتون نیاد ولی بعدا بفهمین که اشتباه میکردین ؟


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه) رفتارشناسی پسران برای ازدواج (۶۸۷ مطلب مشابه)