27 مرداد 97 :

سلام

سه شنبه بعد از ظهر سر کار پشت سیستمم بودم که به طور اتفاقی با این وبلاگ آشنا شدم. نمیدونم چی شد که دلم رو زدم به دریا و خواستم اگه کسی میتونه راهنماییم کنه با اینکه نوشتن شرح حالم و همچین درخواستی واقعا برام سخت بود. همون طور که توی حرفام نوشته بودم امشب نوبت من بود که شب پیش بابا باشم. از سرکار رفتم بیمارستان پیش بابا ... ، ناراحت تون نکنم همون شب، شب آخر بابام بود و صبح چهارشنبه پدرم فوت کرد ... . من امروز بعد از ده روز اومدم سرکار و پشت سیستممم نشستم و وارد وبلاگ شدم.

خواستم تشکر کنم از همه دوستانی که با راه کارهاشون میخواستند که کمکم کنند. ولی خوندنشون واسه من توی این زمان چیزی نبود جز افسوس و حسرت که نمیدونم چه جوری باید با این قضیه کنار بیام .

ولی یه کم به خودم دلگرمی میدم که حداقل آخرین شب زندگیه بابا من پیشش بودم، شاید خیلی جالب باشه ولی همون شب خیلی در مورد خیلی از چیزها باهم حرف زدیم، شام خوردیم و حتی آخر شب به پیشنهاد خود بابا بستنی خوردیم. و اینکه من تنها کسی بودم که اون لحظه های اخر پیشش بودم. البته واقعا چه دلگرمی این قضیه خودش به نوعی دردام رو بیشتر کرده.

واقعا عذرخواهی میکنم از همه تون اگه نارحت تون کردم. ده روز بود با کسی اونقدر حرف نزده بودم ولی نوشتن منو سبک تر میکنه.

برای آرامش روح پدرم و حال دلای ما دعا کنید ...

---------------------------

16 مرداد 97 :

سلام

من 26 سالمه مهندس الکترونیک. کارمند یه شرکت خصوصی ام .حدودا هشت نه ماهه که پی به مریضی پدرم  که سرطان ریه باشه بردیم. پدر من 60 سالشه و بازنشسته ارتش هست. تو این مدت پدرم انواع مختلف درمان ها اعم از شیمی درمانی، پرتو درمانی و ... انجام داده. الان ده روزه که وضعیت پدرم از نظر بیماریش و حتی روحی روانیش زیاد خوب نیست و بیمارستان بستریه.
من و داداشام ،مامانم و حتی دامادامون به طور شیفتی به عنوان همراه چه شب ها و چه روزها باید پیشش باشیم. از همون روزهایی که آزمایش های اولیه برای شناخت نوع بیماری پدر رو انجام میدادیم و حتی توی این هشت ماه که پدر در حال درمان بیماریش هست خود پدرم، من و خانواده به این باور بودیم و هستیم و امیدواریم که این درمان های سخت و روزهای دشوار تمام میشه و همه چی به روزهای خوبه خودش برمیگرده .
با این حال من آدم به شدت واقع بینی هستم و به شرایط و نوع بیماری پدر به طور کلی واقف هستم. چیزی که منو داره اذیت میکنه روزها و شب هایی هست که  به این صورت داره میره جلو. رابطه منو پدرم تا این سن یه رابطه پدر پسری بوده و صمیمیتی آنچنانی نداشته. دوست دارم بدونم چه کار باید انجام بدم که به قول معروف این دیواری که بینمون بود رو بردارم و خیلی حرف هایی که تو دلم هست و شاید توی این سالها دوست داشتم به پدرم بزنم رو راحت بهش بگم و از اون طرف حتی دوست دارم نصیحت ها و حرف هایی که اونم حتما دوست داره با پسرش در میون بذاره راحت بتونه بزنه.
شاید یه کم دیر باشه ولی میخوام که با پدرت بیشتر دوست باشم ...
ببخشید طولانی شد
ممنون از همگی

برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه) تعامل با خانواده (۵۱۹ مطلب مشابه) روابط با پدر (۲۶ مطلب مشابه)