خانواده برتر

من مثل شما هستم 

سلام واقعا برای این افراد که به قول قران  مناع الخیر هستند ،متاسفم.شما هم واقعا از ته دل از خدا بخواهید ولی نفرین نکنید چون برادر شما با نفرین شما ممکنه زندگی اش نابود بشه.من خودم از اشناها کسی رو یادمه که خانمی بود خوب ولی خواهران وبرادران مانع ازدواجشان میشدند والان  فرزندان همون خواهران و برادران این خانم در امر ازدواج به کلی بدبخت شدن.چون یادمه این خانم به مادر من میگفت از ته دل دعا کردم بچه های اینا(خواهر و برادرانش )خوشبخت نشوند.

سلام

حسبنا الله و نعم الوکیل

چی بگم والاه خیلی ناراحت شدم😔

تا وقتی که راننده مادر بزرگم هستم و تو این مراسمات از ازدواج و خواستگاری و تا طلاق و ...  به خاطره بزرگیش دعوتش میکنن که بیاد میانجیگری کنه و ...

سلام

 

فرمودید خواستگار داشتید ...

والا من نمی دونم تو فکر و ذهن بعضی از خانم ها و اطرافیانشون چی می گذره؟!

از بخت گشائی و علم بستن بخت هم اطلاعی ندارم!

یکی از دوستان می گفت:

دو سه ماه پیش ی بابایی ما رو خام کرد فرستاد دست بوس ی بابای دیگه  ...

م ر د ک همه زندگیش رو می شد روی ی خروس بار زد!

ی فرمایشاتی میکرد که اگر به احترام سنش و شخصیت خودم نبود جوری ادبش میکردم که دیگه از این شکرها نخوره!

 

خانم هم جواب سربالا داد، می گفت فکر کنم نظر مادرش منفی بود ...

بعد از چند روز اون بابا زنگ زده (همون معرف!) که، چی شد؟

گفتم بابا تو پیغمبرها گشتی جرجیس واسه ما پیدا کردی؟!

 

گفت: مگه قرار با ی بار خواستگاری جواب مثبت بدن؟!

بهش گفتم احیاناً من با فرهاد کوه کن اشتباه نگرفتی؟!

 

در حاشیه اشاره کنم این دوست ما بنده خدا آدم کاری هست و تا جایی که ازش شناخت دارم اصلاً آدم پر توقعی نیست، ولی خب وقتی خانمی خودش رو پشت پدر و مادرش قایم میکنه و حرفی نمی زنه چاره چیست؟!

 

جسارتاً، می خوام به برخی از خانم ها موضوعی رو بگم

 

وقتی میفرمایید طرف آدم قابل اتکاء و اعتمادی باشد و قدرت تصمیم گیری داشته باشد و فقط به حرف مادرش گوش ندهد و ... !!

برای فهمیدن این موارد باید فرصت بدهید به طرف ...

وقتی به بهانه های واهی کسی رو فراری میدید، خب انتظار دارید همچین آدمی دوباره برگرده؟!

نمی گم به هر کسی جواب مثبت بدید ... بله باید تحقیق کرد تا حدود زیادی هم دقت کرد ولی با منطق.

 

بله عزیزترین خواهرم باعث شد ازدواجم با یه پسر عالی بهم بخوره.همزمان که من داشتم با اون آا آشنا میشدم،خواهرم هم داشت با خواستگارش آشنا میشد من همه تلاشم را کردم که به هم برسن و الان خدا را شکر پنج سال است ازداج کردن و خوشبختن.منم پنج سال است که منتظرم شاید منم روزی ازدواج کنم . با خواهرم هیچ کاری نکردم و همچنان عاشقانه دوستش دارم چون میدانم که به خیال خودش دلسوزی بود کارش و از ته دلش نمی خواست به هم بخوره ،خودش هم الان پشیمون است ولی من به قسمت در ازدواج خیلی معتقدم اگر قسمت هم بودیم به هم نمیخورد.همیشه برا خوشبختیش دعا میکنم و کمکش میکنم،مراقب دخترش هستم ،حتی وقتهایی که میخواد با همسرش مسافرت دوتایی برن من مراقب دخترش میشم که بهشون خوش بگذره.انشاالله که خدا هم جواب دل من را خواهد داد

سلام خانوم نویسنده

منم همین طور...خواهرم ازم 7 سال بزرگتره دیر ازدواج کرد...اما تا قبل از ازدواجش طوری برخورد می کرد که من حتی به ازدواج فکر هم نمی کردم چون میدونستم داغون میشه اگه حرف از ازدواج بزنم...یکی رو دوست داشتم یکی از مهم ترین دلایلش خواهرم بود که بهم خورد...الان ازدواج کرده و رفته یه شهر دیگه و من موندم و حس تنهایی..

خانوم گل شما از کجا میدونی اگر اونها مانع ازدواجت نمیشدن الان خوشبخت بودی؟شاید الان اینجا میبودی و سوالت رو در قالب دیگه مطرح کرده بودی...

منم مثل شمام.کلی خواستگارای خوب که پدرم با بهانه های الکی جواب رد دادن:(

مامان من با اینکه الآن‌زندگی خوبی داره ولی همیشه از داییم و پدربزرگم شکایت داره که چندتا مورد خاستگار خوبشو پروندن. هنوز بعد از ۳۰سال نبخشیدشون متاسفانه. به نظرم شما کتاب ۴ اثر از فلورانس اسکاول شین را بخون خیلی کتاب مفید و جالبیه.تو اون کتاب میگه که دیگران را بخاطر ذات الهی که خدا بهشون داده ببخش و براشون دعای خیر بکن تا این دعای خیر به زندگی خودت برگرده.واقعا این‌کار زندگی خودتو دگرگون میکنه

منم دختری هستم که اطرافیانم نقش اصلی رو در ازدواج نکردنم داشتن.ولی راستش الان خوشحالم که ازدواج نکردم و دیگه واقعا برام اهمیتی نداره که ازدواج کنم یا نه.
الان در بین فامیل و در بین همکارانم یا در بین همکلاسیای سابقم هر کسی که ازدواج کرده، در نهایت یا طلاق گرفته یا از ازدواجی که کرده شدیدا ناراضیه.همه خانمای اطراف ما چه متاهل و چه مطلقه آرزوشون اینه که ازدواج نکرده بودن و مجرد بودن. منم اگه یه شخص عالی که از هر نظر عالی و برام مناسب باشه، سر راهم قرار بگیره باهاش ازدواج میکنم.و اگر با چنین شخصی روبرو نشم اصلا ازدواج نمیکنم و مجرد خواهم موند.
از کسی بابت ازدواج نکردنتون ناراحت نباشید چون در واقع در حقتون لطف کردن.
الان که مجرد هستین همه وقتتون برای خودتونه.راحت هستین.درس میخونید.کار میکنید.تفریح میکنید. استراحت میکنید.در کنار خانواده تون هستید.هرچی بخواید براتون فراهم هستش.ارامش دارین.
تنها بودن خیلی بهتر از بودن با یه مرد نامناسبه.
اگه ازدواج کنید تمام حقوق انسانی خودتون رو از دست میدین.حق انتخاب محل زندگی،حق ادامه تحصیل،حق اشتغال،حق سفر و خیلی حقوق دیگر؛ چون برای همه اینها اجازه شوهر لازمه.اگه شوهر اجازه نده حتی نمیتونید پاتون رو از خونه بیرون بذارید، نمیتونید حتی خونه پدرتون برید اگه شوهرتون اجازه نده.
من شما رو کاملا درک میکنم ولی باور کنید ازدواج اونقدرها هم مهم نیست.خانواده ما هم خیلی خیلی سنتی هستن.من یه خواهر مجرد بزرگتر از خودم دارم.چند سال به خاطر اینکه ایشون هنوز ازدواج نکردن خانوادم همه خاستگارای من رو رد میکردن و میگفتن اول باید دختر بزرگتر ازدواج کنه.این مسئله بارها تکرار شد.بعدا هم که خواهرم خودش متقاعدشون کرد که تصمیم ازدواج نداره، بازم هر خاستگاری برای من میومد موقع بله برون چون پدرم میگفت مهریه باید هزار و سیصد و شصت و چند تا سکه باشه همه چی به هم میخورد.این موضوع هم چندین بار تکرار شد.شما خودتون رو بذارید جای من.همه فامیل جمع بشن خونه شما ولی جلوی چشم اون همه ادم، سر مهریه همه چی به هم بخوره.بارها و بارها.از نظر خیلیها این تجربه ها واقعا خوشایند نبودن.ولی من اهمیت نمیدادم.
شما فقط یه برادر غیرتی دارین.در حالی که من چند تا برادر غیرتی دارم.خیلی خیلی غیرتی و متعصب هستن و شدیدا عادت دارن که سر مسائل مختلف خاستگارای منو رد کنن.اما من برام مهم نیست.
تجرد رو دوست دارم و راستش به این نوع زندگی عادت کردم.دختر مهربون و عاطفی و بااحساسی هستم ولی احساس تنهایی نمیکنم.
انقدر با درس و کار و مطالعه و تحقیق و ورزش و هنر وقتم رو پر کردم و سرم رو شلوغ کردم که دیگه واقعا فرصت نمیکنم به ازدواج فکر کنم.از دست هیچ کس عصبانی نیستم.اتفاقا خیلی هم خوشحال و راضی هستم.دارم برای خودم زندگی میکنم و کمبودی حس نمیکنم.
شما هم از افرادی که فک میکنین مانع ازدواج شمان عصبانی نباشید.ولی اگه واقعا ازدواج براتون مهمه از این به بعد سعی کنین اختیار امور زندگیتون رو در دست بگیرید به طوری که برای ازدواجتون خودتون شخصا تصمیم گیرنده اصلی باشید.

وای نگو از برادر..من یه مورد خوب داشتم ولی طرف میخواست بره خارج ادامه تحصیل منم همراهش. ..برادرم چنان آتیشی سوزوند که نگو..طرف فرار کرد..برادرم مومنه ولی این تعصبات بیخودیش منو بدبخت کرد...هنوزم به اون آقا فکر میکنم ولی اون دیگه رفت..چون داداشم به جای مشورت دادن خودش بجای من تصمیم گرفت..الان هم داداشم ازدواج کرده با یه دختر بسیار پر رو و بی احترام...بهرحال منم نمی بخشمش...تازه یه آقایی هم بود از فامیلهای دور که میدونستم بهم علاقه داره و داداشم هم میدونست ولی داداشم اونهم پروند..چون بنظرش طرف مومن نبود...درسته اون خیلی پایبند نیست ولی بی اخلاق و بی بند و بار نبود...یه ساله اون آقا ازدواج کرده و خبر ازدواجش رو هم برادرم با یه لحن بد و خوشحالی بهم داد..اینقدر هم از کاراش راضیه..فکر کرده همه چیز دان هست ولی هیچی نمیفهمه...از نظر من که یه اُمّل هست که بلده زور بگه...واااااای گفتی درد منم تازه شد...تنها نیستی عزیزم...

دوست عزیز من حرف شما یه بخشیشو قبول ندارم.

به محمد ۲۵ 

درک می‌کنم. حتی آدم اونا رو ببخشه بازم رو اعصابن. همش میخوان بیان آه و ناله کنن و بگن ببخشید و... یکی نیس بهشون بگه چن وقتی فقط راجب این چیزا هیچ حرفی نزنین بذارین راحت باشم! فک میکنن اگه باهات حرف بزنن دلت نرم میشه درحالی که بدتر دارن اعصاب آدمو خورد میکنن. البته که خودشون هم آدمای خوشبختی نیستن، اونا هم یه مشت بدبختن که مشکلات خودشونو دارن.

به لبخند بزن

من جات باشم نمیبخشمون و باهاشون قطع رابطه میکنم تا عمق اشتباشونو بفهمن. 

ازدواج شما به  عمو  وبرادرت چه ربطی داشته؟ تقصیر خودت بوده به بقیه اجازه ی فضولی و دخالت دادی.ازدواج تو اول به خودت مربوطه بعدم به پدرت تازه به پدرتم اونقدر مربوط نیست چون یه امر شخصیه. قاطعیتی که الان داری رو بایداون زمان به کار میبردی و اجازه ی دخالت و نظر دادن نمیدادی الان این کارها بیفایدس. بعیده دیگه خاستگار سنتی داشته باشی باید خودت بری تو اجتماع و با فرد مناسبی آشنا بشی

واقعا باید یه دختر به مرز تجرد برسه و سنش بالا بره و زنگ خطر رو حس کنه تا خانواده ش از خواسته های غیر منطقی کوتاه بیان؟؟؟؟

به لبخند بزن

سلام 

منم پسرم بختم کور شده :) هر دختری دس روش میذارم تا کمی به خودم میام سریع شوهر میکنه 

به" فرزین"

به نظرم خودتون کوتاهی کردیداگه به نظرتون شخص ایده آلتون پیدا شد باید میگفتید وخانوادتون رو قانع میکردید نمیفهمم چرا باید عموتون توی مراسم خواسگاری باشند  به شخصه هرخواسگاری که برام بیان باتمام حرفایی که میزنن تصمیم آخر رو خودم میگیرم چون درآینده کسی رو مقصر زندگیم یا فرشته زندگیم نخواهم دونست. 

سلام. اینکه باباتون، برادرتون و عموی شما، در این موضوع دخالت نابجا کردند، به هیچ وجه قابل دفاع نیست. کار بسیار بدی انجام دادند و به تحت هیچ شرایطی نباید این کار را با شما انجام می دادند. گناه بزرگ و سنگینی رو مرتکب شدند. ماجرای زیر مربوط به گناه مانع تراشی در ازدواج هست که از سایت زیر که بسیار معتبر می باشد، آوردم.

به دختر مجرد

به نظر من مهریه بالا شاید مانع ازدواج باشه ولی چطور ممکنه رضایت ندادن به صیغه کسیو پشیمون کنه خودت باید به سلامت عقلی اون خانواده شک میکردین به نظرم برادرت اصلا کار غلطی نکرده یکم فکر کن اینقدر کینه نداشته باش ازش، یه دوستی داشتم چند جلسه فقط حرف زدن و قبلش خانواده پسر اصرار به صیغه داشتن ولی خب خانواده دختر زمانشو یکم به تاخیر انداختن اما در کمال ناباوری و بهانه های واهی خانواده پسر زیر همه چی زد دوستم خیلی اذیت شد اما همیشه میگفت بازم شکر که صیغه نکرده بودیم به هر حال صیغه بهونه ای که پسر راحتتر برخورد کنه  اگه در نهایتم نمیشد چی؟؟ چطور به خواستگار بعدیتون میگفتین صیغه بودین؟؟؟ هیچوقت حسرت گذشته رو نخور گذشته هر چی بود تمام شد ببین وضعیت سه سال پیشت چطوری بوده که الان فرق کرده و الان خواستگاری نیست ... روابطت محدود شده؟؟؟ چه تغییری کردی... سعی کن وضعیت رفتو امدت مثل اون موقه شه هیچوقت دیر نیست تو خودت گوشه نشین شدی بعد بقیه رو مقصر میدونی؟؟؟ به هر حال الان فهمیدی که مهم خودتی و نظر، نظر توئه پس شاید الان وقت مناسبتریه برای ازدواجت هیچوقت نا امید نشو تا مادامی که به ادمایه قبلی فکر کنی و حسرت بخوری اب از اب تکون نمیخوره پس اینقد با برادرت لجبازی نکن

به سایه

به ملانصرالدین

بیا دست بزار رو دل من ببین خون شده

به محمد ۲۵ ساله

نظر داده بودی روی نظر یکی از خانما.

گفتی (خانم دختر مجرد لطفا انقدر دین رو بد نشان ندهید .نگید خانواده ی من سنتی هستند)

من کاری ندارم اون خانم منظورش از سنتی چی بوده.شما سنتی رو ربط دادی به دین.شاید منظورش این نبوده.تا جایی که ما میدونیم خیلی از خانواده ها از نظر مذهبی معمولین اما خانواده های سنتی هستن.سنتی بودن یعنی پایبند بودن به ارزشهای اخلاقی و فرهنگی.سنتی بودن یعنی اینکه این خانواده ها چارچوب های اخلاقی و رفتاری برای اعضای خانواده تعریف کردن و در نتیجه محدودیتهای رفتاری برای اعضای خانواده قائل شدن‌.برخی از این چارچوبها تا حدی ریشه در شرع و دین و مذهب دارن. برخی از این چارچوبها به طور کامل ریشه در عرف و اخلاق و مسائل فرهنگی دارن.
من نمیدونم و در واقع مطمئن نیستم منظور این خانم از سنتی بودن خانوادش چیه.گرچه نگفته خانوادش مذهبین.
صراحتا نگفته از نظر دینی و مذهبی تعصب دارن.گفته سنتی. شما به دین ربطش دادی.خانواده ای که سنتی هستن در واقع به لحاظ دینی الزاما مذهبی از نوع تعصبی نیستن.ممکنه از نظر اعتقادات دینی معمولی باشن.
شما به این خانم تهمت زدی که میخواسته دین رو بد نشون بده.در حالی که ممکنه ایشون منظورشون دینی و مذهبی نبوده و شاید به هیچ وجه قصدش چیزی که شما گفتی نبوده.شاید ابدا هدفش بد نشان دادن دین نبوده.شما که ظاهرا ادعای دفاع از دین داری در واقع با تهمتی که به این خانم زدی حق الناس به گردنت افتاده.

به این خانم گفتی(خانواده شما دارای تعصبات کودکانه ای هستند که به اخلاقیات توجهی ندارند .این کاملا معلومه کسب که موقع ازدواج فقط به ثروت و چهره و قد طرف توجه کنه،مسلما در زندگی ضربه سهمگینی میخوره)

شما از کجا میدونی که خانواده این خانم به اخلاقیات توجه ندارن؟؟!!!! از کجا مطمئنی؟؟!!مطرح کردن مهریه ۱۰۰۰ سکه یا بیشتر از جانب پدر هر دخترخانمی از دیدگاه بیشتر افراد جامعه مردوده اما به این معنی نیست که خانواده این خانم به اخلاقیات بها نمیدن.اتفاقا برعکس این نظر شما به واقع خانواده های معروف به سنتی به شکلی افراطی به اخلاقیات توجه میکنن.

وقتی در مورد چیزی نمیدونید وقتی در مورد موضوعی مطمئن نیستید لطفا از ارائه نظر
و تهمت زدن خودداری بفرمایید.

شما نمیتونی و نباید عقایدت در بحث ازدواج به بقیه تحمیل کنی.عقاید این خانم در مورد ازدواج با عقاید شما فرق داشته.قرار نیست همه شبیه به هم فکر کنن.متمدن بودن یعنی احترام گذاشتن به نظرات دیگران.هر شخصی مختاره بر اساس اعتقاداتش در زمینه ازدواج مسیر انتخاب کنه.بهتره عصبانی نشید و قبل از ارائه نظر تامل و تفکر کنید.

عرشیا جان درسته این نظر این خانم در اینجا در مورد دین نبوده ولی توی بحثای دیگه یعنی در پرسش های دیگه که مطرح میشه این خانم و یکی دیگه که اسمشون رو یادم نیست همیشه میان روی این موضوع مانور میدن حتی زمانی که موضوع پرسش ازدواج هم نباشه.به خاطر اینومیگم.منم نگفتم که خانواده ی ایشان دینداره.اتفاقا گفتم که خانواده ی ایشون فقط یه متعصب هستند که جوری با دخترشان رفتار کردند که میاد اینجا نظرات پر از کینه همراه با ناراحتی میده وگرنه من نه نظرمو تحمیل کردم و نه تهمت زدم.

با تعریفت از خانواده سنتی موافقم.به توضیحاتت اینم اضافه کن خانواده های این تیپی به اداب و رسوم و سنتهای قدیمی پایبندن.واسه همین بهشون میگن سنتی

به محمد ۲۵ ساله

محمد جان شما از کجا میدونی این خانم در پستهای دیگه هم نظر گذاشته؟از کجا مطمئنی؟

اینجا فضای مجازیه.خیلی از افراد علاقه ای ندارن با اسم واقعیشون نظر بدن.از اسامی کلی استفاده میکنن.دختر.پسر.بانو.مرد. ناشناس.کاربر.و اسامی کلی و مشابه دیگری که شاید افراد زیادی برای ارائه نظراتشون از این اسامی مشترک و کلی استفاده کردن.همه افرادی که از اسم کلی 'پسر' استفاده کردن الزاما یک نفر نبودن.

در نظر داشته باش خیلی از افراد ممکنه نظر مشابه همدیگر داشته باشن.دلیل نمیشه که چون نظرات اونها یکسان یا مشابه بوده همش از جانب یک نفر بوده باشه.

در نظر بگیر اشخاصی هستن که به صورت گذری از وبسایتها یا وبلاگها بازدید میکنن و به صورت اتفاقی در بحثی شرکت میکنن و نظر میذارن و بعدش ممکنه دیگه مجدد از اون وبلاگ بازدید نکنن.

با تمام این تفاسیر شما از کجا مطمئنی این خانم در پستهای دیگه نظر داده؟

همونطور که قبلا عرض کردم تا وقتی از موضوعی مطمئن نشدید در اون زمینه لطفا نظری ابراز نکنید.

اتفاقا بر خلاف نظر شما که گفتی نظرات این خانم پر از کینه هستن در واقع به نظر نمیاد که اینطور باشه.
به این دلیل که به سوال کننده توصیه کرده از دست خانوادش به خاطر بدیهایی که در حقش کردن عصبانی نباشه.
چنین توصیه ای مبنی بر عدم عصبانیت از شخصی که به قول شما نظرات پر از کینه ابراز میکنه در واقع بعید به نظر میاد.
بنابراین قضاوت شما در این مورد احتمالا چندان صحیح نبوده و عجولانه بوده.

موفق باشید.

عرشیا پس معلومه خیلی تو این وبلاگ نبودی!

به ملانصرالدین

سلام 

سلام 

این مشکلات فقط برای خانم ها نیست. فکر نکنید که فقط برای خانم هاست. الکی جو زده نشن خانم ها. داستان شما رو خوندم یاد داستان خودم افتادم.

کارات جالبه داداش!
سوال کننده اومده اینجا درددل کرده.بعدش دختره اومده دلداریش داده.بعدش شما با دختره دعوا کردی.بعدش پسره اومده بهت گفته حرفت بی منطق بوده و تندروی کردی.بعدش شما با پسره دعوا کردی.کلا انگار با همه دعوا داری.چرا این همه پرخاش میکنی به کاربرا؟خونسرد باش خب. کسایی مث شما همه چیو از هدف اصلیش دور میکنن.منطقی باش داداش.با منطق مسائلو تحلیل کن.دنیا بزرگتر از اون چیزیه که شما از دریچه ذهن خودت دیدی

ختم ۱۱ روزه سوره مزمل بگیر.
برای ۱۱ روز هر روز ۱۱ بار این سوره رو بعد نماز صبح بخون

ختم سوره طه برای بخت گشایی خوبه.میتونی همراهش سوره یس بخونی

به ملانصرالدین

هر  کی فهمید که بریدی ،  میخواد از تنت ببره ،
 واسه شیر خسته  موش هم یلی میشه و  می غره ،
تا بدونند شدی خسته، همه میپرند به جونت ،
 تیکه تیکتو  میدزدند ، حتی قلب  مهربونت ،
دیگه تسلیم میشی وقتی توی گله شغالها ، آشنا رو بیبنی که  غریبه اند دیگه حالا،
حتی  اونایی که روزی همه یاور بودند و کس ، وقتی افتادی میبینی که میشن به شکل کرکس
*
*
*
وقتی  قیمت  شهامت ، کمتر از قیمت نونه
وقتی  نقل نقد و سکه ست ،هر شغالی مهربونه
*
*
*
دیگه انگار وقته اونه  ، از خدا هم  با خبر شد
زیر بارون رفتو با عشق بود و موند و خیس تر شد

سلام
سعی کنید این کتاب رو تهیه کنید و بخونید( بصورت آنلاین و اینترنتی هم میتونید بخرید) ، برای همه افراد خیلی خوبه

کتاب :
روانشناسی تصویر ذهنی

نوشته : ماکسول مالتز

انتشارات : شباهنگ




همیشه موفق و خوشحال  باشید خواهرم

سوال کننده عزیز شاید حق با برادرت بوده
خیلی نمیشه به صیغه دوماهه اعتماد کرد، یه خانومی به شدت به من توصیه میکرد این کارو قبول نکنم میگفت اینقدر دخترا رو اینجوری گول میزنن و بعد ولشون میکنن، میگفت دوستای پسرم صراحتا میگفتن اره ما عمدا این کارو میکنیم و هر از مدتی با یکی میگردیم واسه تفریح

یک ماه وخورده ای ازین پست گذشته من امروز دیدمش وداغم تازه شد مهم نیس کسی بخونه یا نخونه فقط مینویسم تا بلکه خالی بشم.همه کسانی که اینجا همدردی کردن با سئوال کننده دختر هستن اما من پسرم بله درسته پسر.پسرایی هستن که این مشکل رو دارن.چندسال پیش شور زندگی خیلی زیادی داشتم شغل ودرامد خوبی داشتم دختری رو میخواستم اما به محض عنوان کردنش با خانوادم یه دلیلایی واسه مخالفتشون آوردن که هنوز که هنوزه واسه من قابل هضم نیس.دختری که میخواستم همسنم بود تحصیلاتش از من بیشتر بود هیچگونه توقعی به لحاظ مالی نداشتن.همشهری بودیم.اونقدر اصرار کردم خواهش کردم تا به زور مادرم رو بردم خونشون خانواده دختر خیلی احترام گذاشتن پذیرایی کردن اما رفتار مادرم تو اون جلسه جوری بود که فقط به معنای واقعی کلمه آب شدم .از خجالت نمیتونستم سرم بیارم بالا نگاهشون کنم.اونقدر تعارف کردن اما مادرم حتی دستش رو از زیر چادر در نیاورد یه میوه پوست بگیره.تا بالاخره خاله دختره گفت حاج خانم اجازه بدین واستون پرتغال پوست بگیرم.توی اون نیم ساعت چی به من گذشت فقط خدا میدونه تا بلند شدیم اومدیم بیرون به حدی عصبی بودم که نمیدونستم از کدوم راه برم.وفتی برمیگشتیم مادرم گفت حیف اون پولی که واسه گل وشیرینی دادی.حیف صدحیف که احترام بزرگتر حالیمه وگرنه جوری برخورد میکردم که زاییدنم پشیمون بشه.وفتی رسیدیم خونه به خواهرم گفت دختره با صندل اومده جلو ما گفتم پس باید با چی بیاد نکنه توقع داری توی خونشون با کفش راه بره.خلاصه توی مدت دوسال من سه دفعه رفتم خواستگاری ایشون هر دفعه هم با اینکه خانواده عموم وعمه ام درجریا ن ماجرا بودن ویک دفعه هم هردوتاشون اومدن وطرف منو میگرفتن ومیدونستن حق بامنه متاسفانه در مقابل پدرومادرم سکوت میکردن چیزی نمیگفنن عملا من تنها بودم وفقط به زور تا اون مرحله کشوندم.به خدا خیلی خانواوه خوبی بودن که با اون رفتارای مادرم سه بار مارو راه دادن .شاید باور نکنید من به حدی اون دخترو میخواستم که یه روز بعد از ظهر رفتم جلو ساختمونشون داخل ماشین نشسته بودم وهمونجا خوابم برد نمیدونم چقدر گذشت اما یه دفعه صدای در عقب ماشین شنیدم که باز شد وقتی نگاه کردم دیدم مادر همون دختره هست منو از پنجره دیده بود واومده بود پایین بهم گفت پسرم وقتی خانوادت مخالفن خودت رو آزار نده شاید قسمت نیس.اونروز من خیلی خجالت کشیدم بخواتره رفتارای بدون دلیل ومسخره خانوادم.بعدها هم هر مورد که خودم پیدا میکردم یه جور سرد رفتار میکردن که پشیمون میشدم.الانم که بیکار شدم دیگه امیدی ندارم با این گرونی تورم توی سن ۳۳ سالگی شدم مرده متحرک.تعریف از خودم نمیکنم به لحاظ ظاهر قد اخلاق در حد بالایی هستم اما جوری اشتیاق رو درونم کشتن که هیچ امیدی ندارم.خیلی دلم میخواد ازدواج کنم.به شدت تنهام.اهل مشروب دود نیسم.فقط گاهی سیگار میکشم که همینم از اثرات همون رفتارای نابجا هست.استعداد فنی بالایی دارم مدرکم هم فنی هست.تصمیم دارم به محض اینکه کاری دست وپا کردم خودم تنها فقط بدون که به کسی بگم اقدام به ازدواج کنم.یه ماشین ویه خونه هم دارم دیگه نه وضع مالی خانواده دختر واسم مهمه نه تحصیلاتش فقط همین که با شرایط همدیگه کنار بیایم همدیگه رو درک کنیم کافیه.توقع جهیزیه هم ندارم.خودم مقداری وسایل دارم.از هیچ کس نه خانواده نه غریبه نه آشنا یک ریال هم کمک قبول نمیکنم.همین پس انداز خودم که دارم خرج میکنم اگرم کم اومد راست وحسینی به دختره میگم پولم کم اومد یه مهلت بده تا دوباره جمع کنم.اولین معیارم فقط صداقت ومهربونی هست دیگه بقیش مهم نیس.حتی گذشتش هم اگر کارایی کرده مهم نیس.فقط راستش رو بهم بگه.من درک بالایی دارم هیچوقت نقطه ضعف دیگرون رو به روشون نمیارم .اهل مسخره کردن نیسم.فقط یکیو میخوام که حواسمون به هم باشه به همدیگه عشق بدیم محبت کنیم.زندگیم به پاش میریزم.نه نظره خانوادم مهمه واسم نه حضورشون.به کسی هم بی احترامی نمیکنم هرکسی احترامش دست خودشه اگر اومدن برخورد درست کردن که هیچ اما اگر بخوان همون گذشته رو تکرار کنن خانواده دختر وخودش رو در جریان رفتاراشون میذارم ومیگم کاری به اونا ندارم.همین الانم تو خونه گفتم که اگر کیس مورد نظرم پیدا کنم اصلا منتظرنمیمونم وشما هم حق ندارید شاکی بشید.به قدر کافی قبلا زحمتتون دادم.دیگه بسه هرچی اذیتم کردین.فقط منتظرم ازدواج کنم برم ازین خونه پشت سرم نگاه نکنم.به هیچوجه نمیذارم همسرم پاشو بذاره خونه پدرم تا جایی که بتونم دورش میکنم فقط خودم تنها ماهی یکبار یکساعت یه سرمیام ومیرم.کلا میرم توی خانواده همسرم.نصف عمرم بخواتره رفتارای مرتجع وپوچ خانوادم نابود شد.بله ما پسراهم این مشکلات رو داریم فقط دخترا نیسن که اینجورین.

چقدر بد چقدر متاثر شدم از خوندن سرگذشتت برادر. خدا بهتون صبر بده. ان شاالله به یاری خداوند همسر  مناسب و دلخواهتون رو پیدا می کنید.

خیلی ناراحت شدم ، من اگه جای مامان و بابات بودم همه جوره پات وامیسادم تا دختر مورد علاقتو بگیری.