سلام

تقریبا دو ساله ازدواج کردم... همسر خوبی دارم دل رحم و مهربون. اما ...

بنظرم ایراد گیره ...همش داره نصحیت میکنه و ایراد میگیره... احساس میکنم هر کار که خودش دوست داره انجام میده و نظر منو نمیپرسه تقریبا ... یعنی در واقع نظر من باید در راستای نظر خودش باشه... مدام قهر میکنه که میگه قهر نیستم ولی حرف نمیزنه و سر سنگینه ...

من آدم اکتیوی در زمبنه زناشویی هستم اما اون نه ... بعضی اوقات اکتیوه ولی ناراحت بشه سمت آدم نمیاد... بهش بگم این کار کن الان لازم دارم نمی کنه ...

بارها بارها تو خوشی و خنده و آرامش بهش گفتم نازم کن و حرفای عاشقانه بزن نیاز دارم اما مسخره بازی در میاره و نمیگه آخرم ...

من خیلی اوایل تشنه بودم الانم هستم ولی از بس مسخره بازی در آورد و دلم رو شکست کمتر حس دارم... نسبت به خودش که از عاشق کشته مرده تبدیل شدم به آدمی که عادت کرده به بودن طرفش که این موضوع برا من سنگینه .

نمی دونم شاید رمانتیکم زیادی ولی یه بار نگفته با جدیت قربونت برم ... خودش منو انتخاب کرده و خانواده رو آورده خواستگاری ... هر کاری گفت کردم شده با اعصاب خوردی و قهر ...

حالم از خودم بهم میخوره... گفت عروسی نگیرم نگرفتیم... گفت آتلیه سر عقد نریم با این که حسرت به دل بودم نرفتم ... همه چی خلاصه ... مهریه خلاصه ...

اولین سفر که رفتم باهاش میگفت خانوادمم بیاد من هیچی نگفتم که مادرش خودش گفت نه خودتون برید ... ( آخه اینم مرده ) از سه روز سفر دو روزش رو گریه میکردم... چرا فلان حرف رو زدی ...

هر چی دل تنگش میخواسته به من گفته ... شاید یه ماه بعد ازدواج بهم میگفت ترشیده ... انگار سنم رو مخفی کردم ازش ... خوبه رو راست بودیم حتی بارها و بارها بهش گفتم درباره ظاهر سوالی نداری گفت من پسندیدم ... بهش گفتم من به ظاهرم ۱۰،۱۲ نمره میدم ، گفت من پسندیدم..

بعد ازدواج با پول خودم رفتم باشگاه ، رفتم لیزر کردم چرا چون آقا میخواست ... اینجات سیاه ،اینجات مو داره، چاقی مث زن حامله و ... ، اینا خوبه خدایی ولی از قهر کردناش خسته شدم... مگه مرد هم قهر میکنه ... انگار هیچ درکی از من نداره . درسته من ازدواج کردم و باید هی کابوس دعوا کردن ببینم ... درسته ؟! خدا راضیه ؟!

مادرم از اون ور دنیا زنگ میزنه میگه خواب دیدم داری عذاب میکشی ناراحتی ... ما این ور دنیا دعوا کردیم و من زار زار گریه میکنم... چرا وقتی دوسم نداره منو آواره کرده ... این درسته ؟ حق من اینه ... ؟ بهش میگم همه این ها رو اما الکی میخنده ... دلم میخواد برم به مادرش بگم اما کسی طرف منو نمیگیره پسرشه خب ...

اینا چیزای پیش و پا افتاده ای هست اما حس خوب به زندگی مشترکم رو از دست دادم... حال یک قدم برا این زندگی برداشتن رو ندارم ... توهین تا کجا ؟

چیکار کنم این زندگی زخمی رو نجات بدم دلم و صاف کنم باهاش ؟ حضانت بچه یعنی چی ؟ حق طلاق یعنی چی ؟

یعنی با داشتن حضانت بچه اگه جدا شدم باید خرجی بچه رو هزینه هاشو خودم بدم ؟ حق طلاق اگه داشته باشم مهریم کامل بهم میدن ؟

من دوسش دارم ولی این حس که علاقه ی من یک طرفه ست با این که خیلی کارها در صلح و صفا انجام میده و آدم خجالت زدش میشه اما حرف خودش رو نتونه به کرسی بشونه از این رو به اون رو میشه برام قابل تحمل نیست ...


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در شوهرداری (۸۱۱ مطلب مشابه) مسائل زناشویی خانم ها (۵۴۹ مطلب مشابه)