سلام دوستان

من از بچگی تا الان تو وادی دوست دختر داشتن و گله و شکایت کردن از احساس تنهایی و احساس نیاز داشتن و این چیزا نبودم. سرگرم دنیای مردونه خودم و دغدغه هاش بودم. تا زمانی که رفتم دانشگاه که نمی دونستم دختر و احساس و نیاز و این مسائل چیه الان تو این سنم که کارشناسی و کارشناسی ارشد تموم شده ارتباط خاصی با دخترای دانشگاه و همکلاسی و فامیل ندارم.

اما چیزی هست اینه که من ترم اول کارشناسی (نخندین) که رفتم دانشگاه از یه دختر خوشم اومد (علاقه ای خیلی شدید ). اما از شانس خوب یا بد من این وسطا ماجراهایی پیش اومد که من تصمیم گرفتم علاقه ام رو کتمان کنم و اونو تو درونم خفه کنم و مسیر فراموش کردن و بیخیال شدن رو در پیش بگیرم.

واسه همین هیچ وقت از علاقه ام به اون دختر حتی چیزی نگفتم چه برسه به مسایل دیگه ( با اینکه همکلاس بودیم ). هر چی از زمان دانشگاه میگذشت از رفتار اون دختر من از لحاظ عقلی بیشتر مجاب می شدم که مناسب هم نیستیم و باید فراموشش کنم ... اما چهار سال کارشناسی تموم شد بعد از اون یک سال کنکور تموم شد بعد از اون  دو سال ارشد هم تموم شد و من توی این مدت کلی محیط های جورواجور و دخترای جورواجور دیدم ولی نتونستم اون دختر رو فراموش کنم.

از خیلی از جنبه ها اون دختر با اون فرد ایده آلی که من برای خودم در نظر داشتم فرق و تضاد داشت و من اینو از اون موقع تا الان می دونم ... ولی نمیدونم چرا هیچکی نتونست قبل از اون و بعد از اون به اون شدت منو درگیر خودش کنه ... من خیلی تلاش کردم دلیل این همه علاقه به یک شخص که با ایده آل های فکریم حتی تضاد داره رو بفهمم ولی نتونستم ... میشه شما بگین چرا بعد اون من دیگه منتظر هیچ گمشده ای نیستم... تو دانشگاه تو کلاس تو خیابون تو شهر تو فامیل دیگه برام مهم نیست کی میاد و کی میره. چرا؟


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل پسران جوان (۱۵۳۹ مطلب مشابه)