سلام دوستان

نمیدونم از کجا شروع کنم و واقعا گاهی کم میارم .

من دختری هستم که 27 سال سن دارم و از یک خانواده خوب و البته کمی پرجمعیت. اما خواهرهام و دامادها همگی وجه اجتماعی خوب و بالایی داریم و خودم اهل اینکه دوست بشم نیستم و بسیار مقید هستم در این مورد.

برای ازدواجم نمیدونم حکمتش چی هست و هر سری یک جایی به گره می خوره یا خانواده من موافق نیستن یا خودم و یا کلا خانواده پسر موافق نیست و کلا جور نمیشه و خواستگار هم شکر خدا زیاد دارم اما از این وضعیت خسته شدم.

اخیرا موردی پیش اومد که باز نمیکنم چگونه آشنا شدیم فقط بسیار از راه رسمی و من اصلا اجازه صحبت بدون چارچوب خانواده را ندادم. این آقا  یک سال دنبال من بود و خیلی هم اصرار کردن . من هم به مرور دیدم پسر خوبی هست اجازه خاستگاری دادم اما نمیدانستیم که من دو سال و خورده ای بزرگ تر هستم .

خلاصه مدتی فکر کردیم و باز هم اصرار داشتن و مشکل دیگری که بود پدر و مادر ایشان محصل و جایگاه اجتماعی خوبی داشتند ولی پدر و مادر من تحصیلات آنچنانی نداشتن ولی بسیار محترم و خانواده خوبی دارم .

تا اینکه خاستگاری اومدن ولی به من نگفتن که خانوادشون مخالفن ، البته برخی هاشون هم موافق بودن و گویا با اجبار آوردن و حالا این پروسه سه ماهی طول کشید و الان مادرشون هم مخالفن و واقعا من خیلی احساس خوبی ندارم و هر کار می کنم فراموش کنم اما نمی توانم .

البته دامادهای ما همگی کارمند هستند ولی این آقا شغلشون کارمندی نبود ولی پسر سالمی هستن و ممکن هست اوایل زندگی هیچ چیز نداشته باشیم اما چون پسر خوب و سالمی بودن من سخت نگرفتم. الان من روی خواستگارهای دیگم نمیتونم  فکر کنم. حکمت این همه آزمایش رو نمیدونم. 


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه) ازدواج با دختر بزرگتر از خود (۲۳ مطلب مشابه) خواستگاری های بی سرانجام (۶۶ مطلب مشابه)