سلام

دیگه حالم از پدرم بهم میخوره ، دیگه هیچ دلیلی ندارم که ازش بدم نیاد ، نه دخترم نه سنم پایینه که بگین احساساتی شدم و دارم حرف میزنم . میخوای بدونی چی شده که یه پسر بالای ۲۲ ،۲۳ سال داره این حرفارو میزنه؟
حالم بهم میخوره از پدری که روزانه ۱۵ ساعت خوابه تو خونه ، پدری که افتاده جلو تلویزیون و بلند نمیشه بره کار کنه در حالی که سه تا بچه جوون داره و یه دختر دم بخت ، این ادم معتاده ، بیش از ۱۵ ساله که معتاده اما کاش فقط همین دردم بود ، سیگارش و موادش و بی درک بودنش و بیخیال بودنش به کنار . یه بار نتونست منو یا خواهرمو نصیحت کنه .

هیچ وقت تکیه گاه نبوده ، اینقدر اعصابم داغونه از دستش که دائما تو خیابون یا اطرافم دارم پدرای بقیه رو مقایسه میکنم تو ذهنم ، گاهی آرزو میکنم کاش فلانی پدر من بود ، اینا به کنار کاش حداقل نگرانی مادی نداشتیم ، کاش حقوقش بالا بود ، میگفتیم به درک ، حداقل پول داریم . حالم ازش بهم میخوره ، یه بار یه متنی خوندم که خدا پدر و مادر همه ماست و ناشکری نکن گناهه ، آخه فقط پدر مادرا حق و حقوق دارن ؟

خسته شدم ، شاید یه روز از خونه فرار کنم ، آخه کدوم یکی از این آدمای با خدا پدرشون بد بوده؟ آیت الله بهجت ؟ آیت الله حق شناس ؟ کدوم آخه ؟ همش مادرم میگه کاری بهش نداشته باش که آق کنه تو رو ، خدا بدش میاد . ولی خستم از دستش . من تنها حسرت زندگیم پدرهای بقیه است . هزار بار هر روز دارم مقایسه میکنم .

حتی نمیره زنشو ببره دکتر ، نمیره خرید کنه نمیره نون بگیره حتی ،اینقدر تنبله ، بعدا که من میرم همه این کارها رو میکنم برا مادرم، اینقدر نمک نشناسه که به مادرم میگه :نمیرم ، حالا پسرت خودش میاد میره ، این آدم خوبی حالیش نیست ، تازه تنبل تر میشه .

واقعا که خستم ، هزاران بار حدیث میخونم که احترام پدر واجبه ، اما هردقیقه که میبینمش هم به خودش فحش میدم هم به مقدسات ،چون خستم از دستش ،حالا که باز نشسته هم شده ، دیگه بدبخت تر شدیم ... خدایا صبر بده

بهش گفتم که اگه خدایی وجود داره امیدوارم عذاب وجدان بندازه تو وجودت تا زجر بکشی، تند تند مسکن میخوره ، سیگار میکشه ، مواد میکشه ، بهش میگم حداقل آبرو بذار واسمون ، فردا کی میاد دخترتو بگیره ؟ تا باهاش میرم یه جایی همش سرفه میکنه ، از اون سرفه های معتادی ، و همه شک میکنن و آبروم میره ، بخدا منم آدمم جوونم ، نه راهنما بوده برام نه پشتیبان حتی حرف زدنم بلد نیست تازه بارها آبروم رفته پیش رفقام ، خیلی وقته باهاش بیرون نمیرم ، چون خجالت میکشم ، پدرای شما چطورین ؟

میدونم کارم گناهه ولی خستم ، تو دلم راه میرم و فحش میدم بهش ، چند شب پیش مادرم گریه میکرد چون بهش میگفت حداقل بام بیا بیرون ، تنهایی نرم مغازه ... اما اون نرفت ... دعا کنید از عذاب وجدان درد بکشه


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه) روابط با پدر (۲۶ مطلب مشابه)