سلام و ادب

تصور کنید به قصد رسیدن به یک مقصد ویژه ، در یک کشتی سوار شده ایم :

در یک هوای دل انگیز بهاری، بر روی یک صندلی راحتی در عرشه کشتی لم داده اید و با لذت تمام در حال گرفتن حمام  آفتاب هستید. هندزفری که در گوش خود گذاشتید در حال پخش موسیقی محبوبتان هست، نسیم لطیف بهاری صورت تون رو نوازش میده و هر از گاهی هم سر و گردنی میچرخونید و نظاره گر پرواز مرغان دریایی میشوید.

به استحکامات کشتی و ناخدا و ملوانان و خدمه و دریا و شرایط جوی هم اعتماد کامل دارید و درنتیجه ذره ای احتمال وقوع حوادث ناگوار از قبیل طوفان و گرداب و انحراف کشتی از مسیر تعیین شده نمیدهید.

همچنانی که بر روی صندلی لم داده اید به خود فخر و مباهات میکنید که سوار چنین کشتی با چنین استحکاماتی شدید و از این بابت به اقبال خوش خود درود میفرستید و سری هم به نشانه تاسف و ترحم و تحقیر به حال و روز افرادی که از سوار شدن در چنین کشتی ای محروم شدند تکان میدهید. با خود میپرسید آخر چرا آنها هم مثل ما چنین کشتی رو به قصد چنین سفری انتخاب نکردند؟! سپس زیر لب آهسته میگویید: خلایق هر چه لایق!

بعد از فارغ شدن از حمام آفتاب، به کابین کشتی مراجعه میکنید تا نیم چرتی بزنید. دم دمای غروب،  به عرشه بازمیگردید تا منظره زیبای غروب آفتاب رو تماشا کنید. و نهایتا شب که شد به قصد خواب شبانه به کابین کشتی مراجعه میکنید. در رختخواب، در حالیکه دائما با خود زمزمه میکنید  « خوش به حال ما که درون چنین کشتی هستیم» به خواب فرو میروید. فردا صبح که فرا رسید روز از نو و حمام آفتاب گرفتن و تماشای پرواز  مرغان دریایی از نو.
+ + +
در داستان بالا سعی کردم تصوری که برخی از دینداران از فرایند دینداری دارند رو به تصویر بکشم.
مسافر داستان ما، سه پندار کلیدی داشت، که هر کدومشون رو میتونیم عامل بوجود اومدن یکی از باورهای نادرست متدینان بدونیم:

پندار اول:

همه چیز امن و امان هست و کشتی در نهایت امنیت و سلامت در مسیر از پیش تعیین شده حرکت میکنه. ناخدا و ملوانان و خدمه همه جمع اند، چه جای نگرانی؟! پس بهتر است حمام آفتاب بگیریم (= عافیت طلبی، بیخیالی و سستی)

پندار دوم:

خوشا به حال من که در چنین کشتی ای سوار شدم، اظهار فخر و مباهات به خاطر این اقبال خوش ( =خودحق پنداری، خودشیفتگی، توهم استغنا)

پندار سوم:

تاسف و ترحم به حال دیگرانی که از سوار شدن بر چنین کشتی ای محروم شدند و با دیده تحقیر و تخفیف به آنها نگریستن ( =گمراه انگاری غیر خودی، فرو دست انگاشتن غیرخودی)

موضوع بحث من در این پست همان باور اول هست که منجر به بوجود اومدن نوعی رخوت و سستی و بی خیالی و عافیت طلبی در بین جامعه ما شیعیان شده. هر چند باور دوم و سوم هم در جای خود بسیار مهم اند و میتونن موضوع پست جداگانه ای باشن.

گروه کثیری از متدینان، مثل همون مسافر فرضی قصه ما، دینداری رو به سان همین کشتی سواری که در بالا ذکر اون رفت فرض میکنند، ایشان گمان میکنند همین که سوار چنین کشتی هستند همه چیز خاتمه یافته هست و همای سعادت بر شانه آنها نشسته.

آقای مصطفی ملکیان در این زمینه تعبیر جالبی دارند از این قرار که دینداری بیش از آنکه کشتی سواری باشه شناگری هست. تعبیر ایشان رو بسیار میپسندم. وجود چنین کشتی که در قصه ی بالا ذکر آن رفت توهمی بیش نیست. اتفاقا برای دینداری بایست تن به آب زد، شناگری لازمه.

شناگران تنها با شنا کردن امید به نجات دارند، به عبارت دیگه، همه شناگران میدونند اگر دست و پا نزنند غرق خواهند شد و این خود عاملیست جهت جلوگیری از سستی و عافیت طلبی. شناگری که تن به آب زده آبدیده میشه در حالیکه مسافر عافیت طلب قصه ما دائما پیش خودش تکرار میکنه  «ناخدا و ملوانان و خدمه همه جمعند، چه جای نگرانی»

خیلی هامون فکر میکنیم همین که شیعه هستیم ( بخوانید به حکم جبر جغرافیا یا برحسب اتفاق شیعه متولد شدیم ) ما رو کفایت میکنه. اقبال به ما روی خوش نشان داده، همای سعادت بر شانه مان لانه کرده و به ساحل مقصود خواهیم رسید. من این تصور رو توهمی میدونم از جنس همون توهم کشتی.

اجازه بدین دوباره برگردیم به ماجرای کشتی قصه مون‌؛  مسافر عزیز قصه ما، حمام آفتاب گرفت، پرواز مرغان دریایی رو نظاره کرد، به تماشای غروب آفتاب نشست اما هیچگاه از خود سوال نکرد ممکنه بادبان کشتی از تنظیم خارج شده باشه،  هیچگاه احساس مسئولیت نکرد که یک بار هم که شده طناب های کشتی رو چک کنه تا مبادا پوسیده شده باشن. از خود نپرسید آیا در کار ملوانان کشتی خللی وارد نشده، مبادا یکی از اون ها بخاطر کهولت سن یا بیماری شرایط کار کردن رو نداشته باشه. آیا خدمه کشتی در کار خود خبره هستند ؟ غفلت و بیخیالی اش سبب شد حتی حفره خطرناکی که در بدنه کشتی ایجاد شده رو نبینه. حتی از خودش سوال نکرد آیا کشتی در همان مسیر از پیش تعیین شده حرکت میکنه یا خیر؟ آیا اگر در همین جهت فعلی به مسیرمان ادامه بدیم به آن صخره سنگی که چند کیلومتر آن طرف تر هست برخورد نمیکنیم ؟

مسافر قصه ما، فقط یک مسافر بود، یک مسافر بیتفاوت.
+ + +
البته بنده با قید یک شرط، تطبیق دادن فرایند دینداری رو به کشتی سواری مفید و مناسب بدونیم. و آن اینکه در این کشتی هیچ مسافری نمیبینیم.یا بعبارت دقیق تر، همه مسافران این کشتی هم ملوان اند، هم خدمه اند، هم مسئولیت تعمیر و نگهداری قطعات کشتی رو بر دوش دارند، هم وظیفه جهت یابی دارند، هیچکدام از آنها نسبت به هیچکدام از لوازم کشتی بیتفاوت نیستند، هرکدام به نوبه خود و در حد خود ناخداگری هم میکنند...
+ + +
همانطور که پیش تر عرض کرده بودم، عافیت طلبی و سستی تنها یکی از آثار مخرب  « توهم کشتی » هست و گرنه این تصور پیامدهای ناگوار دیگری هم داره از قبیل خود حق پنداری، خود نجات بینی، دیگرستیزی، عدم مدارا، توهم استغنا، خفیف انگاشتن دیگران و... که هرکدام میتونه چهره دین رو عبوس و زمخت و متکبر و ناشکیبا بکنه.

از نقدهای شما استفاده و استقبال میکنم

 «مو فرفری»


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل اعتقادی (۱۲۲۸ مطلب مشابه) مسائل اجتماعی روز جامعه (۶۳۴ مطلب مشابه)