سلام

من مشکلی دارم که امیدوارم با مشورت دوستان بتونم به راه حلی برسم. 

من دختری هستم که نزدیک به سی سالمه و خیلی دوس دارم ازدواج کنم و صاحب خانواده بشم.  دوست دارم عشق و محبت رو تجربه کنم اما مشکل اینجاست که ظاهرا از ازدواج می ترسم یا شاید در واقع از مردا می ترسم. 

تو جامعه دانشگاه فامیل رفتارم با آقایون طبیعیه اما فقط تا زمانی که بهم ابراز, علاقه نکنن و خاستگاری نکنن بلافاصله بعدش ازشون متنفر می شم.  انگار که بدون شک نیت بدی داشتن در حالی که شاید فقط خیلی رسمی و محترمانه خاستگاری کردن. ظاهر هم یه جوری شدید واسم مهم شده. 

همین که پیشنهادی می شنوم هول می شم و با بدترین لحن ممکن ردش می کنم. ناگفته نمونه پدر و مادرم از هم جدا شدن و شاید تاثیر اختلافات اوناست که باعث چنین رفتاری در من شده.  به خدا خیلی دوست دارم ازدواج کنم حتی مردایی بودن که فکر کردم اگه ازم خاستگاری کنن حتما قبول می کنم اما وقتی این کارو کردن بازم به بدترین شکل ردشون کردم و کلا ازشون منزجر شدم. 

من هواسم بود که به تدریج تو دانشگاه کسانی که حس می کردم بهم احساسی دارن می ترسیدن حرفشونو بزنن یه جورایی عکس العمل من در مقابل خاستگارا معروف شده بود و دیگه کسی سراغم نمیومد.

سر کار هم که رفتم همین بود تا احساس می کردم کسی بهم علاقه مند شده اون کارو ول می کردم.  حالا بعد از چند سال کار کردن برای ارشد می رم دانشگاه تهران اما می خوام این بار با روحیه ای متفاوت و بدون ترسهام برم اما نمی دونم چطور باید این کارو بکنم من اینجوری نیستم که آدم خشک و بدجنس و نامهربونی باشم برعکس خیلی مهربون و شاد و پر انرژی و یه کم پر سر وصدا هستم و اتفاقا همیشه تو جمع های دختری خیلی پر طرفدار و خوش اخلاقم و کلا همه ی بچه های خوابگاه باهام صمیمی می شن ولی در مقابل ابراز احساس آقایون ناگهان هیولا می شم.

با این اوصاف به نظرتون چیکار کنم که این اخلاق و ترس بی موردمو کنار بذارم.  از وقتی مطالب سایتو می خونم گیج تر و مضطرب تر شدم.  کامنتای بعضی آقایون خیلی ظالمانه و ترسناکه.  در کل بنظرم ازدواج کردن جسارت و شهامت فوق العاده ای می خواد که من ندارم.

تا کسی رو می بینم زود یه عیب و ایرادی ازش پیدا می کنم بیشتر هم به ظاهر گیر می دم ولی واقعا فک نکنم ظاهر اون قدرا مهم باشه فک کنم فقط یه بهانه س. اینم بگم که اخیرا همه ی زوجایی که من زندگیشون رو عاشقانه می دونستم و تصمیم داشتم الگوی خودم بدونم جدا شدن.  من از شکست می ترسم از جدا شدن می ترسم از اینکه شوهرم باهام بد رفتاری کنه می ترسم.  از اینکه کسی خاستگاریم بیاد و یه مدت آشنا شیم بعد من وابسته شم و اون بگه مناسب هم نیستیم می ترسم.  در کل می ترسم.  هرگز هیچ رابطه ای با هیچ مردی نداشتم.  البته سلام و علیک معمولی با همکارا یا همکلاسیا و استادا....  که هیچ.  منظورم رابطه ی احساسی هست. 

شما راه حلی به ذهنتون می رسه؟  چرا من اینجوری هستم؟  خیلی کلافه شدم.  هم دوست دارم ازدواج کنم و هم می ترسم لطفا راهنماییم کنین. به نظرتون ممکنه بتونم از شر این ترس لعنتی خلاص شم؟ 


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در ازدواج خانم ها (۲۳۰۴ مطلب مشابه)