سلام خمت همگی دوستان
پسری 26 ساله ای هستم و 5 ساله که ازدواج کردم. من قبلنا خیلی احساسات مختلفی داشتم اصلا تو یه حالتی دیگه ای بودم خودمو همسرمو تو رویا میدیدم. فکر نکنید بخاطر میل جنسیم بوده اینا نه بخاطر عشق و علاقه قلبی ... .
قبلنا یه اهنگ که با هم گوش میدادیم دلمون اشک میریخت ولی من چون مرد بودم خیلی خودمو سفت نگه میداشتم ولی خانومم اشک میریخت. وقتایی که بارون میومد بیشتر از 2 ساعت زیر بارون خیس میشدیم و چیزیمون نبود همیشه خدا خدا میکردیم بارون بیاد بریم بیرون قانونم داشتیم که چتر نبریم اخه بدون چتر باحال تر بود...
دوران عقد که بودیم بعد از 2 هفته که همو میدیدیم بال در میاوردیم وقتی بعد 2 هفته چهره شو میدیدم ماتم میبرد و بدنم حرکتی نداشت ولی تعجب نمیکرد میدونست تو حال خودم نیستم  .
تو خانواده بهمون میگفتن کبوتر های عاشق ، خلاصه خیلی کارا نمیشه همشو بگم مجرد های وبلاگ اذیت میشن حالا با همین دو سه مورد صداشون در میاد خخخخ
خلاصه بگم گذشت و شد خاطره نمیدونم چرا دیگه اون حس ها نمیاد نه که الان اون حس ها نباشه ولی خیلی کمرنگ شده دیگه اون شیرینی رو نداره نمیدونم چرا ؟
شما میگید چیکار کنم دوباره میخوام برم تو همون حالات انگاری خدا ازم گرفته اونارو . کمکم کنید خداییش با مسخره و تیکه انداختن جوابمو ندین این مساله روانیم کرده... خانومم هنوز که هنوزه همون حالات رو داره ولی من نه...
یا علی

برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مشورت در زن داری (۳۳۷ مطلب مشابه)