سلام به همگی

من دختر 21 ساله هستم. چیزی که از بچگی خیلی منو عذاب میداد فرق گذاشتن پدر و مادرم بین منو خواهرم هست. نسبت به من سردن و همیشه اینو نشون دادن حتی یه بار تو 15 سالگی موهامو از ناراحتی از ته زدم ولی مامانم فقط منو مسخره کرد و واسه کل فامیل تعریف کرد.

خواهرم 8 سال از من بزرگتره. مامانم میگه دوست داشتم بعد از بچه اولیم، دومی ( یعنی من ) پسر بشه که دو تاشو داشته باشم. منو خواهرم هر دو از لحاظ ظاهری خوبیم ولی اون خوشگلتره. همیشه هر وقت هر چیزی که بخوایم بخریم اونی که بهتره باید مال اون باشه.

خودشم اینجوری نیستا مامانو بابام اینکارو میکنن. من حسود نیستم و خواهرمو خیلی دوست دارم. اصلا احساس میکنم تنها کسی هم که تو این دنیا منو دوست داره خواهرمه. ولی از اینکه مامان و بابام منو دوست ندارن و بینمون فرق میذارن عذاب میکشم. اونقدر واضح هست که منو به اندازه اون دوست ندارن که حتی تو فامیلم به من تیکه میندازن و تحقیرم میکنن.

اونقدر که دیگه از همه متنفر شدم. به افسردگی هم کارم رسیده حتی دکتر قرصم بهم داد ولی من نخوردم. چون با خودم گفتم چرا من باید به خاطر رفتارای تحقیر کننده ی اونا قربانی باشم وقتی یه دونشو خوردم خیلی عوارض بدی داشت ولش کردم.

بعدم این قرصا میتونن حس بقیه رو به من عوض کنن مگه! خلاصه همه اینا رو درسمم تاثیر خیلی بدی گذاشت. یعنی کلا نابودش کرد. من از خواهرم خیلی باهوشترم و تو مدرسه همیشه ممتاز بودم. اون موقع هم از این فرق گذاشتنا غمگین بودم که حتی دوستام تو مدرسه میگفتن به نظر افسردم.

ولی درسم همیشه خوب بود. تا اینکه رسید به کنکور. واسه کنکورم از اونجایی که باید تمرکز فولادین داشته باشی که من به خاطر همین مسائل و افسردگیم نداشتم خیلی ضربه خوردم.

الان سال چهارمه که میخوام کنکور بدم. همه با توجه به سابقه تحصیلیم مبهوت موندن چرا قبول نمیشم. ولی خودم میدونم چرا، چون اکثر موقع ها من فقط دارم گریه میکنم و دریغ از یک کلمه درس. فامیلم که اصلا انگار لذت میبرن منو تو این وضعیت ببینن حتی خاله ها و مادربزرگم انواع تحقیر ها و مسخره کردنا و اذیت کردنا رو رو من پیاده کردن.

خواهرم الان یه ساله ازدواج کرده و از قبل عزیزترم شده. حتی الانم مثلا من بگم پالتو ندارم اصلا بیام بیرون بابام میگه به درک نیا . با همین کاپشن پوسیده ی 6 سال پیشت بساز ولی اگه یه پالتو یا هر چیز قشنگ تو مغازه ببینن میخرن میبرن براش! با اینکه ازدواج کرده.

یا مثلا مامان بزرگم که تا 27 سالگی خواهرم که ازدواج کنه یه بارم من ندیدم باهاش اصلا از ازدواج چیزی بگه ولی به من تو سن 19 سالگی میگفت شوهر کن برو مامان و بابات سر و سامون بگیرن !

یعنی من تو خونه یه بار اضافه ام و اگه برم اینا میرن تو قصرشون!؟ مثلا اگه خواهرم فقط یه سرماخوردگی ساده بخوره همه زنگ میزنن احوالشو میپرسن. ولی من حتی عمل جراحی هم کردم کسی حتی نپرسید اصن زنده ای یا مرده !

واسه تولدش که دیگه همه از کل فامیل تو شهرای دیگه حتی از یه هفته قبل زنگ میزنن با کلی قربون صدقه رفتن. ولی من دریغ از یک نفر ! حتی خودم به مامانم روز تولدم گفتم تولدمه، فکر میکنین مامانم چی گفت؟!

گفت باید تبریک بگم!؟ حتی خواهرمم بهم تبریک نگفت! تو خونه ما روز تولد خواهرم که هیچی حتی مامان و بابام ،حتی سالگرد ازدواجشون جشنه .ولی روز تولد من همیشه هیچ خبری که نیست هیچی تازه ایندفعه داشتم فقط ظرفای پذیرایی از مهمونایی که هیشکی اصلا یادش به تولد من نبود و میشستم!

اینا فقط چند تا مثال بود زدم ،خیلی چیزای دیگه هم مخصوصا تو فامیل هست که دیگه جا نیس بگم .

من فقط میخوام بدونم چطوری باید با این قضیه یعنی فرق گذاشتن بین من و خواهرم چه تو خونه و چه تو فامیل کنار بیام ؟! چون مطمئنن همیشه همینطوره و هیچی تغییر نمیکنه . تو فامیلم که از کوچیکو بزرگ به خودشون حق میدن منو تحقییر کنن منم حقی ندارم چیزی بگم. فقطم به خاطر کنکورم نیست چه قبلش و چه بعدش همینه اوضاع.


برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
خودسازی در دختران (۵۳۷ مطلب مشابه)