سلام
امیدوارم همگی شاد باشید. من ناراحتی و مشکلی دارم که دلم میخواد حلش کنم. البته اگه قابل حل باشه .
ببخشید اگه تحمل پست های منفی رو ندارید اصلا نخونید فقط کسانی که می تونن بهم کمک کنن و درکم کنن و مرهمی برای من باشن لطف کنن و کامنت بذارن.
با نزدیک شدن فصل بهار بازم دلگیرم از اتفاقات هر ساله که حتی از نوشتنش شرم دارم ولی چه کنم که چاره ای نیست.
من یه دختر مجردم که از بچگی مسئول پذیرایی خونه بودم. از ظرف سنگین میوه و آجیل که به طور افراطی توسط پدر و مادرم پر میشه بیزار بودم و هستم. بیشتر از همه روحم خسته ست.
بارها جلوی ادمایی خم و راست شدم که در عمرم شاید دو بار ازم پذیرایی نکردن. خانواده ی مادریم که کلا تو شهرمون نیستن و عیدها میان اینجا و منزل مادربزرگم. خانواده ی پدریم هم که یک عمه دارم که اصلا رو نمیدن خونه ش بریم.تا بحال یکبار به من عیدی نداده. هم خودش عیدی میگیره هم بچه هاش.
اون یکی عمه کل عید رو رفت مسافرت و روز اخر عید اومد خونه مون.پدرمم دیگه مارو خونه شون نبرد. عمل کردم یه بار حتی دست خالی عیادتم نیومدن. باورتون میشه من پارسال به جز خونه ی مادربزرگم هیچ جا عید دیدنی نرفتم؟!
اونجا هم باید از خانواده ی خودم و مهمونای مادربزرگم که ما رنگ خونه شونو ندیدیم پذیرایی کنم.خسته شدم از این که عین خدمه ها شدم. بیشتر از جسمم روحم خسته ست. عید برای بعضیا سرشار از قشنگیه برای من نه.
باز خدا رو هزار مرتبه شکر که خانواده م هستن و عید داریم .ولی با این فرسودگی روحم چه کنم؟!؟ بچه های فامیل میان خونه مون عیدی می گیرن و با خوشحالی میرن ولی مادرای اونا حتی به من عیدی هم نمیدن . تازه بهم بی حرمتی هم کردن که چرا مجرد موندم ؟
یا باید جلوی خانواده ی .... خم و راست بشم که پارسال با بی احترامی عیدی منو گذاشت رو یک بلندی و به مادرم گفته بود این عیدی فلانی. یا دخترش بهم بی احترامی کرده بود و به جای عذر خواهی بیشتر بهم بی احترامی کردن.
مبل هم نداریم و کار من سخت تره. پدر و مادرمم کمک نمی کنن. و از اونا هم پذیرایی می کنم.  سال به سال می گذره و وضع من همینه.آدمایی اومدن خونه مون که من رنگ خونه شونو ندیدم. میری شهرشون میشی غریبه. تازه شیرینی و شکلاتامون به دهن بعضیا خوشمزه میاد میگن دوباره بیار. یا کسی چیزی برنداره مادرم میگه فلانی بردار و باید دوباره برگردم تعارفش کنم.
هیچ علاقه ای به این وضع ندارم.هیچ علاقه ای.به دلایلی امکان مسافرت هم نداریم. تازه بماند خونه شون هم میری چقدر بد پذیرایی میکنن. دو سه سال یه بار میریم خونه ی داییم. زنش رو میوه سلفون کشیده بود و گذاشته بود روی میز حتی سلفونشو کنار نمی زد. یا خونه ی خاله م خودش گفت بیا پذیرایی کن .با این که ی بار در عمرم عید دیدنی خونه شون رفتم. شاید بگید پذیرایی که کاری نداره و تو تنبلی.
ولی یک بار بشقاب گذاشتن ،یک بار چاقو و چنگال،یک بار کاسه ی آجیل،یکبار چای آوردن،یکبار جمع کردن استکان و ریختن چای مجدد!!!،آوردن میوه ،آوردن شیرینی،آجیل ،شکلات ،نمکپاش!،جمع کردن بشقاب ها و استکان ها دیگه ببینید من چقدر در حال عبور و مرورم!!!
یه بار فکر کنم پسرخاله م  دیگه دلش سوخت گفت بشین فلانی دیگه ،چقدر می چرخی! همه هم میچسبن به پشتی، تکون به خودشون نمیدن که یه کمکی بکنن. هیچ ازدواجی هم برای من گرفتار رخ نمیده. سال به سال هم  مشکلاتم بیشتر میشه.
. مگه مرگ منو از این وضع نجات بده.

برای مطالعه نظرات کاربران در این مورد، کمی پایین تر بروید یا اینجا را (کلیک-لمس) کنید.
خوشحال خواهیم شد اگر اطلاعات یا تجربیاتی که دارید را با ما در میان بگذارید
↓ کپی لینک این صفحه برای ارسال به دیگران ↓
↓ مطالب مشابه بیشتر در دسته بندی(های) زیر ↓ :
مسائل دختران جوان (۲۳۵۳ مطلب مشابه)