میخوام از گذشتم بگم که باعث گیر افتادن تو برزخ الانه . پونزده سال پیش که مادرم فوت کرد خیلی تنها شدم پدرم و دو تا برادرام خیلی دیکتاتور بودن و هستن . دو سال بعد فوت مادرم برادرم ازدواج کرد و زنشو اورد تو خونه که با ما زندگی کنه .
از همون اول فهمیدم طرف فتنه است یه افریته به تمام معنا . اصلا باهام نمیساخت اونقدر اذیتم کرد که فکر فرار از خونه میزد به سرم منم دیدن محبت روش اثر نداره شدم مثل خودش جنگ اعصاب داشتیم برادر دومیم سرباز بود پدرمم دنبال عیاشی و خوشگدرونی هاش .
دانشگاه قبول نمیشدم افسرده بودم قیافم زشته ، قبلا خیلی چاق بودم و مسخره میشدم خواستگارم نداشتم اجازه کار نداشتم اینارو میگم که بدونید چرا اینقدر بد شدم .
خلاصه بعد دو سال داداشم معتاد شد قبل ازدواجم مشروب خور بود ولی انداخت گردن من که تو باعث شدی با دعواهات اعصابمو بهم ریختی معتاد شدم . داداش دومیم که سربازیش تموم شد کار میکرد من بابام پولی بهم نمیداد از اون کش میرفتم بعد یه سال گفتش مرغ فروشی سود نداره گذاشت کنار و افتاد تو کار قاچاق و خلاف .
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
ازدواج و مسائل گوهران کشف نشده (۱۳۳ مطلب مشابه)