سلام
تا حالا شده از زندگی تو این دنیا سیر بشین؟ تا حالا شده واقعا دلتون بخواد این دنیا وایسه و ازش پیاده شین؟ من این روزا اصلا حالم خوش نیست.
دخترم 28 سالمه اما فکر می کنم باندازه 50 سال سختی کشیدم. تک دخترم هیچ کس مثل من تنها نیست هیچ کس. تو همه جا بدبیاری آوردم . سرنوشت کاری کرد که تو رشته ای قبول شم که اصلا دوستش ندارم و بازار کارش افتضاحه . الانم که فوق خوندم اما تو یه رشته دیگه باز برای اونم کار نیست.
همیشه شاگرد اول بودم تو دوران دانشگاه . واقعا یعنی توی ایران برای منی که انقد زرنگ بودم کار نیست؟ الانم نمیکشم واسه دکترا بخونم چون به احتمال زیاد اونم آخرش بیکاریه.
خدایا یعنی صدای ما رو نمی شنوی؟ ما جوونا چه گناهی کردیم که نه امید به کار داشته باشیم نه ازدواج . چرا هیچکی به داد ما نمیرسه. چرا تو رشته هایی پذیرش میکنین که اصلا کار براش نباشه؟ باز خانواده من از لحاظ مالی در سطح خوبی هستن کسانی که اینم ندارن چکار کنن؟ چرا این دنیا اینطوره یکی بالای بالاس یکی پایین پایین؟
سلام به همه
دوستان میشه نظرتون رو راجع به این متن بگید. به نظر من متن خیلی پر مفهومیه و سر خیلی از نکاتش میشه بحث کرد و نظرات مختلف رو بدونیم.
"تاریخچه ی اختراع زن مدرن ایرانی بی شباهت به تاریخچه ی اختراع اتومبیل نیست. با این تفاوت که اتومبیل کالسکه ای بود که اول محتوایش عوض شده بود ( یعنی اسب هایش را برداشته به جای آن موتور گذاشته بودند ) و بعد کم کم شکلش متناسب این محتوا شده بود و زن مدرن ایرانی اول شکلش عوض شده بود و بعد، که به دنبال محتوای مناسبی افتاده بود، کار بیخ پیدا کرده بود.
(اختراع زن سنتی هم، که بعدها به همین شیوه صورت گرفت، کارش بیخ کمتری پیدا نکرد). این طور بود که هر کس، به تناسب امکانات و ذائقه ی شخصی، از ذهنیت زن سنتی و مطالبات زن مدرن ترکیبی ساخته بود که دامنه ی تغییراتش، گاه، از چادر بود تا مینیژوپ.
می خواست در همه ی تصمیم ها شریک باشد اما همه ی مسوولیت ها را از مردش میخواست. می خواست شخصیتش در نظر دیگران جلوه کند نه جنسیتش اما با جاذبه های زنانه اش به میدان میآمد.
مینیژوپ می پوشید تا پاهایش را به نمایش بگذارد اما، اگر کسی به او چیزی می گفت، از بی چشم و رویی مردم شکایت می کرد. طالب شرکت پایاپای مرد در امور خانه بود اما در همان حال مردی را که به این اشتراک تن می داد ضعیف و بی شخصیت قلمداد می کرد.
خواستار اظهار نظر در مباحث جدی بود اما برای داشتن یک نقطه نظر جدی کوششی نمی کرد. از زندگی زناشویی اش ناراضی بود اما نه شهامت جدا شدن داشت، نه خیانت.
به برابری جنسی و ارضای متقابل اعتقاد داشت اما، وقتی کار به جدایی می کشید، به جوانی اش که بی خود و بی جهت پای دیگری حرام شده بود تاسف می خورد.
از کتاب "همنوایی شبانه ارکستر چوبها"
خیلی ممنونم
پارسا
سلام
سایتتون مذهبی هست ولی به من منطقی جواب بدید
من و نامزدم بعد دو سال دوستی قصد ازدواج کردیم الان بعد از این که اسما به نام هم شدیم عوض شده میگه علاقم بهت بیشتر شده ولی من راضی نیستم دو سال زندگیمو پاش گذاشتم!
حالا مثلا به من گیر میده واسه حجاب و نامحرم و کوتاه بلندی مانتو و شلوار تنگ و مو و کلی چیزای دیگه . من به اینجور ارتباط ها اعتقاد نداشتم چیکار کنم ؟
چک کردناش اشکال نداره برام ولی از نظر اینا مخصوصا اعتقادی باهاش کنار نمیام دعوامون میشه بهش میگم خب میرفتی با یکی از چادریای اطراف خودتون که نمازخون اینا باشه ازدواج میکردی میگه داری بهم توهین میکنی من تو رو دوست دارم!
به من پیله کرده باید نماز بخونی چادری بشی نمیشی حجاب داشته باشی بهش میگم اقا لا اکراه فی الدین! میگه بر خودت کردی خیلی هم با من اکراه فی دین! پدر منو در آورده که ی دقیقه حرف نمیتونیم با هم بزنیم سر اینا دعوامون میشه!
عاشق همم هستیما یه روز حرف نزنیم با هم دق میکنه گریم میگیره اصلا! من عروسی جدا دوست ندارم میگم باید مختلط باشه میگه خانوادم! میگم مهمونی اینجوری میگه اونجوری! دینو ولش کنین چون من قبولش ندارم اگر میشه در موردش منطقی به من بگید چیکار کنیم با هم کنار بیاییم هر دومونم روابط ازاد قبلی داشتیم از همه چیز همم باخبر بودیم .
مشکلمون اصلا سر این نیست شاید یه وقتایی منو چک میکنه ولی من ناراحت نمیشم خب مرده دیگه . منم مشکلی ندارم نگران باشم میگم مشکلاتمون اعتقادیه که من به اعتقاداتش احترام میگذارم ولی کاریشون ندارم اون میخواد منو عوض کنه! من دوست ندارم قرارمونم نبوده!
کمکم کنید پلیزززززز
سلام
به نظر شما ازدواج با کسی که خواهرش به دلیل تشنج به خاطر بی توجهی دکترا تو بیمارستان فلج مغزی شده و الان ما همدیگه رو دوس داریم ایا این بعدا تاثیر تو زندگی ما داره؟
ممکنه فامیل منو به خاطر خواهر زنم مسخره کنن و زندگیمونو سرد کنن
کلا تو این موضوع هر نظری دارین بفرمایین
سلام
قبلش ببخشید که این سوال رو میپرسم. چون ممکنه حالتون رو بد کنه.
1. آیا تا بحال به این فکر کردید که نوع مرگتون ممکنه چطور باشه؟
یعنی به چه روشی میمیرید؟ چقدر دقیق بوده این فکر؟ جزییاتش در چه حد بوده؟
2. چقدر به مرگ فکر میکنید؟ بجای کم یا زیاد بسامدش رو بگید ممنون میشم. مثلا هر روز ؟ یا هفته ای 1 بار ؟ سالی یکبار ؟ اصلا؟
ممنونم که جواب میدید.
مرتبط:
میترسم که شاهد مرگ عزیزانم باشم
دوست دارم زودتر از مادرم بمیرم تا مرگ اون و نبینم
گاهی اوقات در اوج خوشی به فکر مرگ می افتم
بعد از فوت یکی از همسایه ها ، نگرانم که مرگ منم نزدیک باشه
به خاطر فوت دوستم روحیه خوبی ندارم
با بیماری یا فوت عزیزان تون چطوری کنار میاید ؟
سلام
از وقتی با این وبلاگ آشنا شدم...
من نزدیک سه ماهی هست که با این وبلاگ آشنا شدم تو اوایل دوره دانشجوییم یه هدف و رویای بزرگ تو ذهن و قلبم کاشته شد حتی تا لحظه آخر تحصیلم شدیداً از رسیدن به این هدف و رویا امیدوار بودم حتی برای رسیدن بهش خیلی داشتم تلاش میکردم .
هدف و رؤیای من یه موسسه به نام ... بود که از هر قشر و طایفه از پیر و جوون بخصوص کودکان و نوجوانان با هر نوع مشکلی و در هر زمینه ای به موسسه ... بیاد و اونجا مشکلات و دردها و دلتنگی و گلایه ها خاطرات تلخ و شیرین زندگی و... و... رو درمیون بگذاره.
میشه گفت تخلیه هیجانی و یا تداعی آزاد و ... اونجا به همه اینا رسیدگی بشه اما به پشتیبان و حامی و راهنما احتیاج داشتم اما .... همچین هدف و رویایی تو ذهنم بود... اونجا رو یه موسسه پر از معنویات با قلبی آکنده از عشق به پروردگارم و بنده های او که همنوعان خودم هستند تشکیل بدم اونجا بجز یه موسسه مشاوره و روان درمانی یه مرکز ترک اعتیاد و گروه درمانی و خانواده درمانی و همینطور یه خیریه هم تو ذهنم بود که تو موسسه م تشکیل بدم .
خلاصه سرشار از انرژی و امید بودم و با یه امید و ذوق و شوق با دوستام و در دفتر خاطراتم و در تنهایی هام همیشه از این هدفم حرف میزدم و مینوشتم.
خلاصه یه روزی اومد با خودم فکر کردم من همچین پشتیبان و حامی ندارم که بخوام به این هدف که تو روح و جون و قلبم به وجود اومد برسم و هر لحظه از زندگیم بخصوص بودن در محوطه دانشگاهمون که خیلی برام باشکوه و آرامش بخش بود و تموم شهر تو دیدمون بود به شهر خیره میشدم و از فکر نرسیدن به این رویا اشکام سرازیر میشدن و قلبم میشکست .
چند ماه گذشت و با این وبلاگ آشنا شدم بعد از چند مدت که اوایل فقط خواننده خاموش این وبلاگ بودم با خودم گفتم این وبلاگ همون موسسه رویاهای منه و مدیر این وبلاگ اون رویایی که تو ذهنت بود رو ساخته اونم مثل تو ... به خودم گفتم ف... تو به رویات رسیدی فقط توسط یه انسان ... به هدفت رسیدی و فقط با این تفاوت که موسسه تو فقط تو یه شهر بوده اینجا جهانیه ... و عمیق تر بهش رسیدی..
این وبلاگ شد یه همدم و روزنه امید که به قلب و جونم آرامش میداد و میتونم همه همنوعانم رو همدلی کنم بعضی مواقع راهنمایی کنم وقتی راهنمایی به ذهنم نمیرسه و در توانم نیست فقط دستمو رو قلبم بذارم و با تمام وجودم براشون دعا کنم و با اکثر پست ها هم گریه میکنم و بعضی مواقع با موندن بعضی پست ها فقط تو دلم مدام خدا رو شکر میکنم و ...
این وبلاگ همون موسسه معنوی منه و خیلی معنوی تر و کامل تر از اون هدف و رویایی که در ذهن من بود و اولین پیامی هم که تو این وبلاگ فرستادم یه تشکر خصوصی بوده.
خب حالا میخوام بگم از وقتی با این وبلاگ آشنا شدم چه تغییراتی در من رخ داده...
از وقتی به این وبلاگ اومدم تدین و مذهب واقعی رو دریافتم و فهمیدم مذهبی بودن فقط به حجاب و نماز و روزه و ... نیست و فرق بین مذهبی نما مذهبی واقعی رو تونستم درک کنم ، معنای واقعی چادر رو فهمیدم من فقط چادر سرم میکردم بخاطر حجاب کامل با بعضی از پست ها و کامنت ها فهمیدم چادر یه معنا و تفسیر خاصی داره که خیلی قابل احترامه.
اینجا به خیلی از مشکلات و سوال ها و درگیری های تو ذهنم پاسخ داده شد. بخصوص سوالات و درگیری های مذهبی ام. اینجا فهمیدم انسان های خوب و شریف هم هنوز هم زیاد وجود داره . من اینجا اعتماد به نفسی که شاید نمیشد نمره ۱۰ هم بهش داد الآن میگم نمره ۵۰ و یا ۶۰ و بیشتر بهش میدم .
استرس ها و دل نگرانی هام و بدبینی هام نسبت به ازدواج و زندگی زناشویی که محیط و شرایط تو ذهن و روحم کاشته از بین رفته و مهمتر دیگه استدلال هام استقرایی نیستند و بیخود و بی جهت درباره دیگران و همنوعانم قضاوت نمیکنم .
حس میکنم معنویاتم تو این سه ماه ۳۰ درصد و یا بیشتر ارتقا یافته اطلاعاتم هم همینطور . شناخت و اطلاعات خیلی زیادی از خصوصیات و ذات و خواسته های متنوع یک مرد از یک زن و زندگی زناشویی رو بدست آوردم از خیلی گناهان راحت تر دوری میکنم و.... و..... و.... خیلی خیلی خصوصیات و رفتارها و اطلاعات مثبت دیگه .
تصمیم گرفتم این وبلاگ رو به اساتیدم و مشاورینی که میشناسم و همینطور دوستانم که میخوان تجربه کاری در زمینه مشاوره بدست بیارند معرفی کنم. دوستان ، من بابت همه این انرژی های مثبت و مهمتر رسیدن من به آرزوم که این وبلاگ خیلی پیشرفته تر و عمیق تر و کاملتر و معنوی تر از رویای ذهن منه . واقعا تشکر و خداوند متعال در لحظه به لحظه زندگی پشتیبان و حامی شما باشه .
اسم موسسه رو ننوشتم چون من با اسم موسسه ی رویاهام اینجا پست و کامنت میذارم و چون به کسانی که این سایتو معرفی میکنم بهشون میگم که اول این پست که مال خودمه بخونن به همین خاطر اسم ننوشتم که جز این پست تمام کامنت ها و پست های دیگه م برا دوستان و اساتید و آشناها ناشناس بمونه. یا الله...
پاسخ :
سلام
با اجازه تون برخی قسمت ها حذف شد و یه جا هم ویرایش شد . چون بنده لیاقت اون عبارات رو نداشتم .
این جا اگه برای شما مفید واقع شده باید بدونید که بنده کمترین سهم رو برای خودم قائل هستم .
ان شاء الله خدا به همه ی کسانی این جا و جاهای دیگه سنگی از جلوی پای مردم برمیدارن جزای خیر میده .
موفق باشید
سلام!
چندتا سوال که البته کاملا بی ربطن . ولی مورد سوم بیشتر برام مهمه!!
1. چه طوری تاریخ تولد یه نفر که جنس مخالفمونه رو به طور غیرمستقیم "از خودش" بپرسیم؟!
2. چرا بعضیا میگن خوب نیست دخترا تو پارک -جاهای شلوغ- دراز بکشن؟!
3. من رابطه خوبی با مادرم دارم ولی خوب در بعضی موارد واقعا خجالت میکشم یه چیزایی رو بهشون بگم. حتی غیر مستقیم هم نمیتونم!!
اینکه من اصلا اطلاع ندارم اگه یه وقت برام خواستگار بیاد (حدود 18 سال) میترسم بهم نگن...
انتظار دارم اگه یه زمانی این اتفاق افتاد باهام درمیون بذارن و ازم پنهونش نکنن..
نمیدونم چه طوری به مادرم این رو بگم..
4. چه طوری تو خونه/بیرون از خونه درست رفتار کنم و در عین حال شیطنت و شادی خودم رو به عنوان یه دختر فهمیده و عاقل و بالغ و با نشاط نشون بدم؟!!
سلام
خواستگاری برای دخترم اومده که 22 سالشه . پسر خوبیه، سربازی رفته، تو رستوران کار میکنه با حقوق 600 و بیمه و دارای 12 میلیون درآمد .
دخترم خیلی اصرار داره
میگن همو دوس دارم دخترم 19 سالشه به نظرتون چیکار کنم؟ شما بودید چیکار
میکردین ؟
در کرمانشاه زندگی میکنیم بخاطر سن پایین ممکنه احساسی باشه تحقیقم زیاد کردم.
"پدر نگران"
سلام
من یه دانشجو هستم مشکلم اینه با اینکه درسارو سریع یاد میگیرم اما نمیتونم به اون اندازه که یاد گرفتم بازپس داشته باشم یعنی از داشته هام نمیتونم خوب استفاده کنم این موضوع خیلی منو رنج میده ترم اول استادمون یه کار تحقیقاتی داد با این که من اجزای تحقیق رو سریع پیدا کرده بودم اما نتونسته بودم اون اجزا رو بچینم کنار هم تا تحقیق درست بشه .
هم دانشگاهیام من حتی در اون حد منم بلد نبودن و کارشون رو بیرون انجام داده بودند نمره شونو گرفتن و من خیلی نمرم کم شد. خیلی وقتا شده یه کار رو درست انجام دادم اما شک کردم کار رو عقب انداختم .
گاهی وقتا میرم سر جلسه امتحان با این که جواب سوال تو ذهنمه اما میگم این جواب نیست و من نمی نویسمش با این که اون درس رو خوندم و یاد گرفتم.
با اینکه یاد گرفتن خیلی از چیزا برام از دیگران و بقیه همکلاسیام خیلی راحت تره اما همیشه سر جلسه استرس دارم .
یعنی یک درسی رو که به راحتی می تونم ازش 19 یا 18 بشم براحتی 15 یا 14 میشم یعنی عین اب خوردن نمرم کم میشه احساس میکنم توان و قابلیت اینو دارم که از خیلی از همکلاسیام سر باشم اما تشویش و نگرانی که که حتی موقعی که دارم یه درس رو می خونم حتی با این که وقت کافی دارم براش مانع میشه شده .
تا حالا شده یه دلشوره سر سام آور داشته باشین ؟ من هر وقت این دلشوره رو دارم دلم میخواد از سرجلسه امتحان بیام بیرون . حتی اگه از اون درس بیافتم .
راهنماییم کنین چه جوری از این دلشوره ها نداشته باشم
سلام به همه خواهر برادرهای خودم
شاید یکم متن زیاد بشه ولی از همه شما عزیزان خواهشمندم که کامل بخونید و برام نظر بگذارید حالم اصلا خوب نیست
من دختری 25 ساله تمام هستم. خیلی وقت هست که احساس میکنم باید ازدواج کنم و نیاز به ازدواج دارم. فکر بد نکنید نیاز فقط نیاز جنسی نیست "نیاز روحی و روانی و محبت و دوست داشتن که هم بیش از اندازه درون من هست و دوست دارم برای کسی خرج کنم و هم دوست دارم کسی این حس را نسبت به من داشته باشد.
اصلا اهل دوستی نبوده و نیستم درسته خیلی خشک مذهبی نیستم و چادری هم نیستم ولی در عوض به اعتقاداته خودم باور قلبی دارم و یقین دارم که باید پاک باشم .
ولی دو تا اتفاق در زندگی من افتاده که مرا به فکر فرو برد :
اتفاق اول:
یکسال پیش با توصیه یک معرف با اقا پسری اشنا شدم و قرار شد قبل خواستگاری رسمی کمی با هم آشنا شویم و شناخت مطلوب از روحیات یکدیگر به دست بیاوریم البته زیر نظر و اطلاع کامل مادرم و خانواده
گفتم که من اهل دوستی نبودم برای همین نمیتونستم زیاد حرفهای عاشقانه به این اقا پسر بزنم اخه من باور دارم وقتی دینم به من میگه این احساسات درست نیست برای نامحرم خرج بشه پس حرف دین کاملا درسته وگرنه تبصره و بند اضافه میاورد.
شما همه میدونید همه از اول عاشقه هم نیستند آشنا میشوند و کم کم که گذشت بهم علاقه مند میشوند 2 ماه گذشت به صورت تلفنی و چند بار حضوری ان هم با حضور یکی از اعضای خانواده و با هم حرف زدیم
خیلی ابراز احساسات میکرد و من خیلی وقت ها به او گوش زد میکردم که درست نیست ولی بعدش گفتم تو دوست داری بگو من راحت نیستم
دیدم کم کم سرد شد از من و بهونه آورد که تو یک دختر خشک مذهب هستی و اصلا شبیه دخترا نیستی مثل پسرا هستی در صورتی که من لطافت خودم را دارم و ادم خیلی احساساتی و مهربونم و این مدت با هر ناراحتی که نشون داد صبوری کردم حتی با قهر کردن های بیجای این ادم
ولی گفت تو به درد من نمیخوری اگه میخوای ادامه بدی باید دستت را بگیرم بغلت کنم و .... من و تو که قرار با هم ازدواج کنیم خدا هم در قران گفته میتونید با خوندن دو تا کلمه محرم بشیم اگه سختته اینطور و از نظر من گناه نیست ولی من به خرجم نمیرفت و برداشت من از دین چیز دیگری بود
گذشت و 3 ماه پیش این اتفاق با فرد دیگری به همین صورت برایم تکرار شد
اولش همه چی خوب بود و حتی تفاهم و حتی از اول هم گفتم که من چه طور فکری دارم ولی بعد یکماه گفت تو سردی و بیرون و درونت با هم فرق داره و خشکی .من دوست دارم باهام راحت باشی
میگفت تفسیرت از دین خدا اشتباهه کجای قران خدا گفته محرم بودن فقط با ازدواج حاصل میشه
ما میتونیم با هم صمیمی بشیم نیاز همو برآورده کنیم تا من مطمئن شم تو خشک نیستی
من دارم دیوونه میشم تو را خدا و به هر کی میپرستید کار من اشتباهه؟
چرا دو تا مثل هم یک چیز را از من میخواستند که تو دختر نیستی در صورتی که من شوخ طبعی های لطیف دخترانه دارم به ظاهرم هم میرسم
خیلی به ازدواج نیاز دارم ولی باز هم نتونستم حرف این اقا پسر را هم قبول کنم خواهشا راهنمایی کنید و اقایون هم بگید شما هم همینو میخواید واقعا تفسیر من از دین خدا اشتباهه؟
"خواهر کوچک "
ما در قرآن و معارف اهل بیت مواردی داریم که انسان و تمام موجودات عالم دو تا سیر دارند . یک سیر نزولی دارند یعنی از عالم بالا تنزل پیدا کرده اند و یک سیر صعودی دارند که به سمت خدا بر می گردند .
در سوره ی حجر آیه بیست می فرماید : هیچ موجودی در عالم پایین نیست مگر اینکه اصل و خزانه اش در عالم بالا است و ما یک نازله و یک وجود ضعیف شده ای را به پایین فرستاده ایم .
بحث ما سیر صعود و رجوع به خدا است .
همه ی انسانها یک رجوع به سمت خدای متعال دارند که همان سیر معاد است . به این سیر صعودی در مثنوی مولوی هم اشاره شده است.
بشنو از نی چون شکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند
تا مرا از نیستان ببریده اند از نفیرم مرد و زن نالیده اند
اصل انسان که نی است در عالم بالا ست و یک سوزی دارد . این نی از عالم بالا جدا شده است و دور افتاده است . هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش این سیر صعود است .
وقتی ما می گوییم رو به سوی خدا بر می گردیم این برگشت باید یک آمدنی داشته باشد .
یکی از اصول دین معاد است . معاد یعنی برگشت به سمت خدا و محل بازگشت به سوی خود خداست. ما می خواهیم با حضرت حق ملاقات بکنیم . مقصد و هدف خود خداست . بهشت و جهنم منزل هستند، هدف نیستند .
کسی که مومن است و انسان خوبی است و می خواهد خدا را با اسماء لطف و رحمت دیدار کند ، یک پذیرایی در بهشت از او می کنند . کسانی هم که خدا را با اسماء غضب و قهر می خواهند ملاقات کنند ، یک پذیرایی در جهنم از او می کنند .
پس هدف نهایی بهشت و جهنم نیست بلکه ملاقات پروردگار است .
در عرصه ی قیامت اسماء خدا در آنجا ظهور می کند و در آنجا همه می فهمند که خدا همه کاره است و همه اهل لااله الاالله می شوند و همه اهل توحید می شوند .
در قرآن داریم که در قیامت خدا می فرماید که در روز قیامت همه کاره کیست ؟ صدایی از احدی نمی آید .خطاب می آید : خداوند قاهر .
در اینجا هم خدا همه کاره است ولی ظهور ندارد و آن بخاطر حجاب ها است. در عالم ماده لیاقت و قابلیت ظهور حضرت حق نیست . بخاطر همین بعضی ها هستند که دست به سوی دیگران دراز می کنند و رازق را کس دیگری می دانند و خدا را نادیده می گیرند .
رجبعلی خیاط می گفت که من دلم برای خدا می سوزد که مشتری او کم است و کسی نیست که برای او داد بی کسی بزند و از او بخواهد .
آیت الله حجت از مراجع تقلید در زمان آیت الله بروجردی بود . ایشان خیلی مخلص بودند . طلبه ای می گفت که در منزل نزد ایشان رفتم و کاغذی که اظهار نیازی بود به ایشان دادم . عده ای هم در آنجا بودند. آیت الله حجت زیر کاغذ چیزی نوشت و من آنرا گرفتم . ایشان نوشته بودند هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن . برو توبه کن .
این طلبه در نامه اش نوشته بود که وقتی من از شهرستان خودم به حوزه آمدم اول امیدم به خدا بود و بعد امیدم به شما بود . آیت الله حجت ناراحت شدند و گفتند که من چه کسی هستم که نام من در کنار نام خدا برده بشود. عالم دنیا قابلیت ظهور خداوند متعال را ندارد .
ما حتی قابلیت دیدن حورالعین را هم نداریم . روایت داریم که ما تحمل دیدن یک لباس بهشتی را نداریم .
سلام
تو یه سایتى خوندم خارجیا اومدن امارگیرى و تحقیق کردن دیدن افراد زیبا خوشحال تر و پولدار تر از افراد معمولى و زشت هستن و از موقعیت شغلى بهترى برخوردار هستن.
نظر شما چیه؟
فقط خواهشمندم استثناها رو کنار بزارید چون همه جا استثنا هست. موافقید یا خیر؟؟
حتى آخر مطلبى که خوندم نوشته بود آدم بهتره یه فرد زیبا با هوش معمولى باشه تا یه نابغه با قیافه معمولى .
مرتبط:
خانواده چقدر در موفقیت افراد تاثیر داره؟
در عدم موفقیت ما چه کسانی مقصرند، والدین، جامعه یا خودمان؟
چند نکته ی ساده برای موفقیت در زندگی
کتاب موفقیت نامحدود در بیست و یک روز آنتونی رابیز
معرفی کتاب های روانشناسی و موفقیت
سلام
من یه دختر ۱۸ ساله هستم و امسال کنکور دارم. استاد شیمی من اقاییه که جوونه ۲۷ سالشه و از رتبه های برتر بوده. ایشون از نظر اخلاقی کاملا پخته اس و در عین حال بسیار شیطونه .
منظور اینکه روحیه شادابی داره خیلی خیلی خیلی شاداب. شاید از منم با انرژی تر. من پیش ایشون کلاس میرم و ثبت نام کردم. من جدیدا متوجه شدم که این اقا به من علاقه مند شدن.
چون رفتارشون با من نسبت به بقیه خانم ها با تمایل و علاقه بیشتریه. و یه سری مسایل دیگه که اینو اثبات میکنه. مساله علاقه ایشون نیس بلکه موضوع منم که تقریبا دختر خشکی هستم ولی با کارهای ایشون انگار علاقه ای در من جوانه زده.
میدونم ازدواج باید از روی شناخت باشه و با شناختی که از اخلاقیات استادم پیدا کردم فهمیدم که ادمه پرتلاشیه و قصدش دختر بازی نیس چون چند تا از دخترایی که با این قصد بهشون نخ داده بودن رو به مسئول اموزشگاه معرفی و اخراجشون کرده بود.
استاد خیلی علاقه دارن که من در مورد زندگی شخصیشون و خانوادشون بدونم و ادم پرتلاشی در زندگیم و درسامو خوب بخونم. و خیلی نگران مسایل درسیمن. اما من نمیخوام با ایجاد علاقه در خودم باعث ناراحتی خدا بشم و با فکر کردن به نامحرمم خدا رو برنجونم.