سلام
دیگه حالم از پدرم بهم میخوره ، دیگه هیچ دلیلی ندارم که ازش بدم نیاد ، نه دخترم نه سنم پایینه که بگین احساساتی شدم و دارم حرف میزنم . میخوای بدونی چی شده که یه پسر بالای ۲۲ ،۲۳ سال داره این حرفارو میزنه؟
حالم بهم میخوره از پدری که روزانه ۱۵ ساعت خوابه تو خونه ، پدری که افتاده جلو تلویزیون و بلند نمیشه بره کار کنه در حالی که سه تا بچه جوون داره و یه دختر دم بخت ، این ادم معتاده ، بیش از ۱۵ ساله که معتاده اما کاش فقط همین دردم بود ، سیگارش و موادش و بی درک بودنش و بیخیال بودنش به کنار . یه بار نتونست منو یا خواهرمو نصیحت کنه .
هیچ وقت تکیه گاه نبوده ، اینقدر اعصابم داغونه از دستش که دائما تو خیابون یا اطرافم دارم پدرای بقیه رو مقایسه میکنم تو ذهنم ، گاهی آرزو میکنم کاش فلانی پدر من بود ، اینا به کنار کاش حداقل نگرانی مادی نداشتیم ، کاش حقوقش بالا بود ، میگفتیم به درک ، حداقل پول داریم . حالم ازش بهم میخوره ، یه بار یه متنی خوندم که خدا پدر و مادر همه ماست و ناشکری نکن گناهه ، آخه فقط پدر مادرا حق و حقوق دارن ؟
↓ موضوعات مرتبط ↓ :
درد دل های دختران و پسران (۲۰۹ مطلب مشابه) روابط با پدر (۲۶ مطلب مشابه)